۱۳ فروردین، ۱۳۹۱

روز سیزدهم در انفرادی

کلمه- فخرالسادات محتشمی پور:


روز سیزدهم باید در زندان و سلول انفرادی برایم متفاوت باشد. این تفاوت را خودم باید ایجاد کنم! تصمیم می گیرم روز سیزده به در را روزه نباشم. یادم نیست این را شب قبل به مراقب می گویم یا نه. چه اهمیتی دارد مراقب بداند من روزه دار هستم یا نه؟


روز سیزده را می شود با استحمام آغاز کرد. نوبت حمام خیلی سهل تر است برای تنها زن زندانی مقیم دو الف حالا که همه به مرخصی نوروزی رفته اند و تنها همسر تاجزاده برای تأدیب خودش و همسرجانش لابد، مانده در انفرادی که حالیش بشود نباید سخن از ظلم بگوید و فغان از استبداد و دیکتاتوری کند. بلکه باید روزی چندصدبار شکرانه مراحم ملوکانه را به جای آرد. مراحم و الطافی که از سرش هم زیاد است!


روز سیزدهم می شود کمی خوراکی هایی را که خانواده گرامی شب عیدی آورده اند تا زندانی شان جانی بگیرد، بعد از شکستن اعتصاب غذا، دوباره به سلول راه پیدا کرده و در فاصله افطار تا سحر نمی شود خورد و در واقع باد کرده روی دست صاحبش، تناول نمود.


دردانه خانم خوب وارد شده در این دو سال و اندی به خیلی چیزها. از جمله این که باید تنقلاتی را برای مادرش بیاورد که او را سرگرم کند در روزهای تعطیل عید!!! وقتی قرار است از صبح تا شام با خودش و در و دیوار سخن بگوید و خود تنها مخاطب گفته هایش باشد!


حالا در روز سیزدهم می شود با بخشی از این خوراکی ها سرگرم شد. دخترک سلول روبرویی، که چند روزی فقط میهمان دو الف بود، انگار مریض است. از مراقب خواهش می کنم که مقداری از میوه و تنقلات را به او بدهد از طرف من که خواهرش باشم! مراقب اجازه می گیرد و این کار را انجام می دهد و حالا من احساس خوبی دارم.


از بامداد صدای بلند آهنگ های شاد از بیرون زندان در گوش من است. انگار در همین حیاط است که ترانه سرایی می کنند و کف می زنند و شادی می کنند. من چشم ها را می بندم و از دیوارهای زندان فاصله می گیرم و خود را در جمع خانواده و دوستان تصور می کنم. صدای بازشدن دریچه سلول که رشته افکار مرا پاره کرده نوید رسیدن وقت هواخوری را می دهد.


بیرون هوای بهاری هدیه ای الهی است که خالق به تساوی به بندگانش هبه کرده. من با ولع دانه دانه جوانه های بوته های رز را می شمرم و گیاه های خودرو را که کنار تنه های تنومند درختان روییده اند می شمرم و برگ های خشک ریخته شده بر روی زمین را. کاش یک جارو به من می دادند. به مراقب می گویم با افسر نگهبان کار دارم می گوید کارت چیست؟ می گویم یک جارو به من بدهند حیاط را تمیز می کنم. بهار است. سراسر عید که نظافت نشد اقلا روز سیزده کثیفی ها به در شود از این حیاط شاید به در شود از کل زندان و شاید …


به خودم وعده داده ام که پس از بیش از یک ماه وعده ای غذای گرم می خورم اما ظاهرا قرار نیست این اتفاق بیفتد و معده طفلکی ما باید عادت کند به این سردی و ماسیدگی و از دهن افتادگی غذاها چه هنگام افطار و پس از آن چه هنگام ظهر. نهار و چای بعد از آن که هدیه مراقب است، این روز را متفاوت. همه چیزهایی که می شود در روز سیزده به در خورد، دیگر برای من هیچ لطفی ندارد. آن چه مرا شاد می کند روزنامه ای است که چند روزی است به طور غیر منظم به دستم می رسد و مطالبش مانند مائده آسمانی روحم را تغذیه می کند. هنوز در روز سی و سوم بازداشتم از هیچ کتابی خبری نیست و نهج البلاغه را هم هنوز باید با سماجت تمام طلب کنم!


روز سیزدهم روز متفاوتی است با افزایش زمان هواخوری بعد از ظهر در حیاط دوم دو الف که بزرگ تر است و باغبان پیر به سختی تمام آن را جارو کرده و حالا دارد برگ های خشک را می ریزد داخل باغچه و لابد باید یک شستشو هم بکند خاک های باقی مانده بر روی سنگفرش حیاط را. مورچه ها راهشان را گم کرده اند. من مواظب هستم که بررویشان پای نگذارم. تسبیح در میان دستان من حمدهای خوانده شده را شماره می کند. همسرجان لابد کمی آن سوتر دارد از نسیم روز سیزدهم بهار متنعم می شود. دخترک لابد با خاله ها سیزدهمین روز بهار را ا همه تلخی ها و بدی هایی که پشت سر گذاشته، به در می کند. همه لابد این روز را سبزتر از همیشه می گذرانند. من به مراقب، شکلات تعارف می کنم. او قاعدتاً نباید هدیه ای از سوی زندانی بپذیرد. حتی اگر این هدیه کتابی باشد که روز زن بعد از آزادی برایش ارسال شده باشد! من به او لبخند تعارف می کنم و او پاسخ می دهد. روز سیزدهم من و او یکسان می گذرد با گره زدن علف های داخل باغچه که ریشه های سستی دارند و باید با احتیاط گره زده شوند. من و او محیط زیست را در روز آشتی با طبیعت پاس می داریم. حیاطِ تمیز، جان می دهد برای ورزش اما زن های زندانی امکان ورزش ندارند. من از تبعیض جنسیتی حتی داخل زندان شکایت دارم اما بازجو می خندد و می گوید: حالا دیگر فمینیست بازی را بگذار برای بعد. من قبل و بعد از زندان فمینیست می مانم چون براساس آیات قرآنی زن و مرد در خلقت برابرند و تنها ملاک برتری آدم ها تقوای آنان است. بازجوی زن از من انتظار احترام بیشتر دارد اما این جا دیگر تخصص و تبحر مهم است و من حاضر نیستم سهمیه بندی جنیستی را بپذیرم! داستان دارد بیخ پیدا می کند. روز سیزدهم روز متفاوتی است. همه رفته اند تفریح به جز افسر نگهبان و چند مراقب که لابد خوش شانس نبوده اند. من دیگر به این حیاط خو گرفته ام و حالا که تمیز شده و پاشنه پای من کمتر ترک می زند و آسیب می بیند، بیشتر می شود قدم رو کرد در آن. صدای موسیقی و آهنگ های شاد آن چنان نزدیک است که انگار از بلندگوی زندان پخش می شود. انگار شهروندان تهرانی همه در روز سیزدهم کنار اوین بساط شادی را گسترده اند تا بگویند آهاااااااااااای زندانی بدان که زندگی جریان دارد. من در روز سیزدهم حالم خوب است اما هنگام غروب سخت دلتنگم دلم برای روزه داری های هرروزه تنگ شده است و برای شهیدانی که روزه هایم را تقدیمشان می کردم و یادشان می آوردم که نزد پروردگارشان چقدر عزیزند و چه کارهای بزرگی از دستان پرتوانشان برمی آید در این زمانه پرآشوب و پربلا!


روز سیزدهم پایان تعطیلات است و حالا باید حضرات در مورد همسر تاجزاده تصمیمشان را بگیرند بعد از آخرین دفاع که بازپرس می گیرد و رأیش را می دهد تا تکلیف یک معترض دیگر تاحدودی روشن شود.


روز سیزدهم تمام می شود. زندگی جریان دارد. من به بیرون رفتن فکر نمی کنم بلکه دارم برنامه از سرگیری اعتصاب غذایم را تدارک می کنم اگر باز هم سرسختی نشان بدهند در دادن یک ملاقات با همسرجان که حق طبیعی من و اوست. من باید همسرجان را ببینم و خواسته دیگری ندارم. دیدن همسرجان حق من است و منع از این دیدار ظلمی است که هیچ کس نمی تواند منکر آن شود. هیچ کس! روز سیزدهم تمام می شود و من فردا را انتظار می کشم. و نیک می دانم که فردا روز دیگری است!




0 comments:

ارسال یک نظر