خاموشی آوای گیلان
فریدون پوررضا، زادهی "لشت نشا" در استان گیلان است. اما او را صدای گیلان و آوازش را به زلالی باران میدانند. اهمیت او نه تنها در صدایش، که در پژوهشهای موسیقایی او در خطهی شمالی ایران است.
درگذشت فریدون پوررضا برای مردم ایران، از دست دادن آوای گیلان بود. پوررضا هم مانند بسیاری دیگر از موسیقیدانان ایرانی به اهمیت موسیقی بومی پی برده و سال ها در کار جمعآوری و بازخوانی تکههای ناب ناشناخته از موسیقی گیلان بود. از فریدون پوررضا ۴۶۹ ترانه با گویشهای متفاوت گیلکی و کتابی با عنوان "آوازی به زلالی باران" و یک مجموعه که در دست انتشار است به یادگار مانده است.
بشنوید: زندگی پوررضا در گفتوگو با پسرش و نواهای گیلانی وی
موسیقی بومی در ایران، با وجود آن که پیشینهاش به قدمت نخستین مردمان روستایی در این مرز و بوم میرسد، اما خیلی دیر به اهمیت و ارزش موسیقایی آن پی برده شد. نخستین بار "روبیک گرگوریان" بود که با تحصیلات آکادمیک در موسیقی، پژوهشی علمی در این زمینه را در اواخر دهه بیست خورشیدی آغاز کرد. رادیو، تنها رسانهی شنیداری و محبوب در آن زمان، سالها پس از تاسیس، به فکر پخش موسیقی محلی افتاد. "روحبخش" و "دلکش" نخستین مفسران ترانههای روستایی بودند که صدایشان از رادیو شنیده می شد. پژوهشهای گرگوریان سبب شد، دست اندرکاران موسیقی علمی همچون "ثمین باغچهبان"، "منیر وکیلی" و "پری زنگنه" به سراغ ترانههای محلی بروند و در اشاعه آن در میان مردم بکوشند.
موسیقی بومی با سادهترین کلمات همراه با سازهای محلی از درد و رنج روستائیان میگوید، از شادی و زندگی میگوید و با ضرباهنگهای ویژه، روستاییان را در شالیزارها و مزارع همراهی میکند. ترانههایی که از دل مردم برخاسته بود، بر دلها نشست و جای خود را در میان مردم غیربومی نیز باز کرد. ترانههای بومی با صدای خوانندگانی که از همان محل برخاسته و همه با موسیقی سنتی ایران نیز آشنایی داشتند، از رادیو پخش میشد. کسی به اصالت و درستی بیان آن توجه نداشت. "سیما بینا" و فریدون پوررضا، دو پژوهندهای بودند که برای یافتن ترانههای اصیل به روستاها رفتند و آن را از زبان چوپان و دهقان و شالیکار، در عزا و در شادی شنیدند و ثبت کردند.
همکاری با رادیو
فریدون پوررضا که پدر را در کودکی از دست داده و مادر نیز از او جدا شده بود، خود میگوید: «صدایم از ده سالگی در کشاکش دنیای رذلی که داشتم، مرثیهخوان عزای زنده مرگیم شد». او برای یادگیری گوشهها و دستگاههای موسیقی سنتی در سال ۱۳۲۹ به تهران میرود و نزد استادانی چون دردشتی، سعادتمند قمی و غلامحسین بنان راه و رمز آواز خوانی را فرامی گیرد. پوررضا از سال ۱۳۴۰ به همکاران رادیو می پیوندد و نخستین ترانهی محلیاش در همان سال از این رسانه پخش می شود. دوستانش از همان آغاز کار به او گفته بودند که تو بوی شالیزار میدهی، برو به شالی. توصیه یکی از همین دوستان که صدای او را مه گرفته و به غربت نشسته و مبین احوال روستایی میدانست، عزم پوررضا را برای گردآوری ترانههای فولکلوریک جزم میکند.
"اسماعیل نواب صفا"، ترانه سرا که در آن زمان مسئول رادیو رشت بوده، او را در برداشتن نخستین گامها یاری داده است. تحقیقات پوررضا از سال ۱۳۴۵ تا آغاز انقلاب ادامه یافت. او معتقد بود که: «آهنگهای مردمی بیشترین کار برد عاطفی را دارند و سالهای سال که بگذرد، کهنه نمیشوند.»
"فردین" پنجمین فرزند از هشت فرزند فریدون پوررضا را چند روزی پس از درگذشت پدر در کلن آلمان یافتیم. او که هم در موسیقی بومی و هم در زمینه پاپ کار می کند از آشنایی خود با ترانههای پدر و همکاری و همیاری با او می گوید: «زمانی که من فقط هشت ـ نه سالم بود، با کارهای پدر آشنا شدم و خوشبختانه دقیقاً در همین سن توانستم همراه پدر باشم، یار و یاوری برایش باشم و کارهای ایشان را سعی میکردم بخوانم. صدای من صدای چپ کوک بود. یعنی هنوز چون به سن بلوغ نرسیده بودم، ترانههای پدرم را دقیقاً با صدای چپ کوکی که داشتم میخواندم و در کنارش در همان سن و سال با دستگاهها و با قدری از گوشههای موسیقی ایرانی توسط پدر آشنا شدم. میتوانم بگویم من با ایشان بودم تا زمانی که فعالیتهای هنری داشتند.»
در کوه کمر در جست و جوی ترانه
پوررضا اما تنها خوانندهی ترانههای گیلکی نبود. "عاشورپور" و "ناصر مسعودی" نیز شهرتی داشتند و از محبوبیتی در میان مردم برخوردار بودند. اما آن چه پوررضا را برجسته میسازد، یافتن لهجههای گوناگون روستایی از شرق و غرب گیلان است که او عینا آن را ادا میکرده است. ترانهی "سیا ابران" که غمی نیز در آن نهفته است، در یکی از روستاهای دور افتاده گیلان، در برخورد با چوپانی گیلکی ساخته میشود. فردین میگوید روستاییان این ترانهها را به راحتی برای هر کسی نمی خوانند:
«ایشان تا جایی که ذهنم به من کمک میکند، مدتهای مدیدی را در دیلمان، در شرق گیلان، در غرب گیلان، در دشتها و کوهها با کسانی که در مزارع کار میکردند و با چوپانها همدم میشدند. حتی ترانهی بهیادماندنی «رعنا». زمانی که پدر این کار را از زبان چوپانی شنید، از او خواست که یک بار دیگر آن را بخواند. چوپان با حجب و حیای روستایی گفت: من این کار را به هیچ کسی غیر از پوررضا نمیدهم، چون فقط پوررضاست که میتواند با تلفظ درست ادا کند. بعد پدر من میگوید پوررضا من هستم. اول روستایی باور نمیکند. پدر مجبور میشود تکهای برایش بخواند. بعد که پدرم خواند، روستایی با همان اصالت و صداقت خاص خودش میگوید تو با همین لب و لوچه ترانهی «پرچین» یا «پرجان» را میخواندی؟ خیلی خاطرهی جالبی بود که پدر همیشه ازش یاد میکرد.»
میرزا قاسمی اصیل
فریدون پوررضا، با به کارگیری سازهای غربی در ترانههای محلی موافقتی نداشت و معتقد بود که آمیختن این دو با هم از اصالت ترانهها میکاهد. فردین میگوید: «اعتقاد داشتند که اصلاً نباید در اجرای ترانههای فولکلوریک سازهای غربی به آنها اضافه شود. حتی من خودم که در زمینهی موسیقی پاپ فعالیت دارم، بارها در این زمینه با او صحبت کردم و میگفتم پدر چرا نه؟ چرا نباید یک ایتالیایی یک ترانهی فولک شمالی را بشنود؟ شاید لذت ببرد! پدر جوابی که به من داد، همان جوابی بود که حدودا سی سال پیش به آقای محمد نوری، خوانندهی پرآوازه داده بود. به او گفته بود آقای نوری ما در گیلان غذایی داریم به اسم میرزاقاسمی که ترکیبیست از سیر، تخممرغ و بادمجان. اگر به آن گوشت هم اضافه کنیم، شاید چیز بسیار لذیذی از آب دربیاید. اما دیگر هیچ وقت میرزاقاسمی نیست.»
موسیقی و شعر، رشتهای بود که پوررضا را با دیگر هنرمندان و فرهیختگان پیوند میداد. خانهاش در گیلان محل تجمع یاران هنر دوست بود. فردین خاطرهای هم از این گردهماییها دارد: «من تجربه کردم که در کنار بزرگوارانی باشم که واقعاً برای فرهنگ و ادب ایران خیلی زحمت کشیدهاند. در رأس همهی این عزیزان زنده یادش باد، احمد شاملو بود. افتخار میکنم که این سعاد ت نصیب من شد که بتوانم در کنار ایشان، در کنار آقای اسپهبد، در کنار آقای دولتآبادی و کسان دیگر که در منزل تشریف داشتند، کارهای پاپ خودم را بخوانم و جالب این بود که این نشست دقیقاً همزمان شده بود با انتقادی که زنده یادش باد شاملو از موسیقی ملی کرده بود. از محدود بودن موسیقی ملی و این که خیلی غمانگیز است. پدر خیلی با او صحبت کرد که ما در موسیقی ملی نغمههای شاد هم داریم و به صورت زنده برایش اجراء کرد. به خاطر همان این جمله را استاد شاملو گفت که "اگر دنیا اینقدر سیاه نبود چه راحت میشد در این جمع به عمق سعادت دست پیدا کرد. و مصداق این کلمه را به چشم خود دید، اما آنچه پوررضا برای ما خواند، روایت فاجعهی تلخ حیات ملتی بود که تاروپود غم و شادیش از جنس واحدیست".»
حرف های دیگران
دکتر "محمد عاصمی"، روزنامه نگار و نویسنده و شاعر مازندرانی نیز دربارهی او گفته است: «آوای دلپذیر تنها صدای خوش نیست. جوشش احساس صمیمانهای است که از دل بر میآید و لاجرم بر دل مینشیند. وقتی از گیلان میخوانی، در صدایت چنان نوازش مهربانانهای طنین دارد که شور و شوق فرزندی را نسبت به مادر مینمایاند. به کلمات جان تازه می بخشی، جانت تازه باد!»
"رضا مقصدی"، شاعر مقیم آلمان نیز همچنان در پوررضا عاطفهای سبز میجوید: «آن جا که عاطفهای سبز در ما جوانه میزند، چون درختی تناور با سایهساری بلند در کنار ما میایستد. یا جایی که اندوهی سیاه بر جان ما مینشیند، غم آوای آرام بخشی را بر ما فرومیخواند. آی.....ای حنجرهی آبی! این چنین است غزلخوان و صراحی در دست، روی آواز تو می آیم.»
و کلام آخر را دربارهی پوررضا از زبان "داریوش علیزاده"، نوازنده و آهنگساز بشنویم که می گوید: «شناخت فریدون پور رضا نسبت به موسیقی سنتی و فولک، درست بمثابه نگاه به شیئی عتیقهای است که در گذر زمان به جای مانده است. در آهنگهای او، نجابتی به ارزش نان و نمک و قداستی هم طراز با رقص سماع و اخلاصی در مقام یک فنجان چای ملحوظ است.»
مراسم تدفین فریدون پوررضا، آن گونه که در خبرها آمده است با شکوه بسیار و با حضور هزاران تن از دوستدارانش انجام شد. فردین چگونگی برگزاری این مراسم را از برادرش شنیده است: پدرم حاصل نیم قرن فعالیتاش را با قدرشناسی مردم گرفته. کاری که مردم گیلان در تاریخ ۲۴ فروردین در مراسم تدفیناش انجام دادند در شهر رشت باورنکردنیست. یکی از برادران من به من گفت که وقتی از مردم خواهش کردیم که یکمقدار به ما فضای بیشتری دهند که به تابوت پدرمان نزدیک باشیم و سریعتر این مسئله را انجام دهیم، مردم حتی با حالت تعرض گفتند که این متعلق به شما نیست، این مرد این انسان متعلق به این خاک و به این استان و شمال ایران است. و این حق ماست که ایشان را تا آن لحظهی آخر پیاده در قطعهی هنرمندان در شهر رشت همراهی کنیم.»
الهه خوشنام
تحریریه: بهمن مهرداد
درگذشت فریدون پوررضا برای مردم ایران، از دست دادن آوای گیلان بود. پوررضا هم مانند بسیاری دیگر از موسیقیدانان ایرانی به اهمیت موسیقی بومی پی برده و سال ها در کار جمعآوری و بازخوانی تکههای ناب ناشناخته از موسیقی گیلان بود. از فریدون پوررضا ۴۶۹ ترانه با گویشهای متفاوت گیلکی و کتابی با عنوان "آوازی به زلالی باران" و یک مجموعه که در دست انتشار است به یادگار مانده است.
بشنوید: زندگی پوررضا در گفتوگو با پسرش و نواهای گیلانی وی
موسیقی بومی در ایران، با وجود آن که پیشینهاش به قدمت نخستین مردمان روستایی در این مرز و بوم میرسد، اما خیلی دیر به اهمیت و ارزش موسیقایی آن پی برده شد. نخستین بار "روبیک گرگوریان" بود که با تحصیلات آکادمیک در موسیقی، پژوهشی علمی در این زمینه را در اواخر دهه بیست خورشیدی آغاز کرد. رادیو، تنها رسانهی شنیداری و محبوب در آن زمان، سالها پس از تاسیس، به فکر پخش موسیقی محلی افتاد. "روحبخش" و "دلکش" نخستین مفسران ترانههای روستایی بودند که صدایشان از رادیو شنیده می شد. پژوهشهای گرگوریان سبب شد، دست اندرکاران موسیقی علمی همچون "ثمین باغچهبان"، "منیر وکیلی" و "پری زنگنه" به سراغ ترانههای محلی بروند و در اشاعه آن در میان مردم بکوشند.
موسیقی بومی با سادهترین کلمات همراه با سازهای محلی از درد و رنج روستائیان میگوید، از شادی و زندگی میگوید و با ضرباهنگهای ویژه، روستاییان را در شالیزارها و مزارع همراهی میکند. ترانههایی که از دل مردم برخاسته بود، بر دلها نشست و جای خود را در میان مردم غیربومی نیز باز کرد. ترانههای بومی با صدای خوانندگانی که از همان محل برخاسته و همه با موسیقی سنتی ایران نیز آشنایی داشتند، از رادیو پخش میشد. کسی به اصالت و درستی بیان آن توجه نداشت. "سیما بینا" و فریدون پوررضا، دو پژوهندهای بودند که برای یافتن ترانههای اصیل به روستاها رفتند و آن را از زبان چوپان و دهقان و شالیکار، در عزا و در شادی شنیدند و ثبت کردند.
همکاری با رادیو
فریدون پوررضا که پدر را در کودکی از دست داده و مادر نیز از او جدا شده بود، خود میگوید: «صدایم از ده سالگی در کشاکش دنیای رذلی که داشتم، مرثیهخوان عزای زنده مرگیم شد». او برای یادگیری گوشهها و دستگاههای موسیقی سنتی در سال ۱۳۲۹ به تهران میرود و نزد استادانی چون دردشتی، سعادتمند قمی و غلامحسین بنان راه و رمز آواز خوانی را فرامی گیرد. پوررضا از سال ۱۳۴۰ به همکاران رادیو می پیوندد و نخستین ترانهی محلیاش در همان سال از این رسانه پخش می شود. دوستانش از همان آغاز کار به او گفته بودند که تو بوی شالیزار میدهی، برو به شالی. توصیه یکی از همین دوستان که صدای او را مه گرفته و به غربت نشسته و مبین احوال روستایی میدانست، عزم پوررضا را برای گردآوری ترانههای فولکلوریک جزم میکند.
"اسماعیل نواب صفا"، ترانه سرا که در آن زمان مسئول رادیو رشت بوده، او را در برداشتن نخستین گامها یاری داده است. تحقیقات پوررضا از سال ۱۳۴۵ تا آغاز انقلاب ادامه یافت. او معتقد بود که: «آهنگهای مردمی بیشترین کار برد عاطفی را دارند و سالهای سال که بگذرد، کهنه نمیشوند.»
"فردین" پنجمین فرزند از هشت فرزند فریدون پوررضا را چند روزی پس از درگذشت پدر در کلن آلمان یافتیم. او که هم در موسیقی بومی و هم در زمینه پاپ کار می کند از آشنایی خود با ترانههای پدر و همکاری و همیاری با او می گوید: «زمانی که من فقط هشت ـ نه سالم بود، با کارهای پدر آشنا شدم و خوشبختانه دقیقاً در همین سن توانستم همراه پدر باشم، یار و یاوری برایش باشم و کارهای ایشان را سعی میکردم بخوانم. صدای من صدای چپ کوک بود. یعنی هنوز چون به سن بلوغ نرسیده بودم، ترانههای پدرم را دقیقاً با صدای چپ کوکی که داشتم میخواندم و در کنارش در همان سن و سال با دستگاهها و با قدری از گوشههای موسیقی ایرانی توسط پدر آشنا شدم. میتوانم بگویم من با ایشان بودم تا زمانی که فعالیتهای هنری داشتند.»
در کوه کمر در جست و جوی ترانه
پوررضا اما تنها خوانندهی ترانههای گیلکی نبود. "عاشورپور" و "ناصر مسعودی" نیز شهرتی داشتند و از محبوبیتی در میان مردم برخوردار بودند. اما آن چه پوررضا را برجسته میسازد، یافتن لهجههای گوناگون روستایی از شرق و غرب گیلان است که او عینا آن را ادا میکرده است. ترانهی "سیا ابران" که غمی نیز در آن نهفته است، در یکی از روستاهای دور افتاده گیلان، در برخورد با چوپانی گیلکی ساخته میشود. فردین میگوید روستاییان این ترانهها را به راحتی برای هر کسی نمی خوانند:
«ایشان تا جایی که ذهنم به من کمک میکند، مدتهای مدیدی را در دیلمان، در شرق گیلان، در غرب گیلان، در دشتها و کوهها با کسانی که در مزارع کار میکردند و با چوپانها همدم میشدند. حتی ترانهی بهیادماندنی «رعنا». زمانی که پدر این کار را از زبان چوپانی شنید، از او خواست که یک بار دیگر آن را بخواند. چوپان با حجب و حیای روستایی گفت: من این کار را به هیچ کسی غیر از پوررضا نمیدهم، چون فقط پوررضاست که میتواند با تلفظ درست ادا کند. بعد پدر من میگوید پوررضا من هستم. اول روستایی باور نمیکند. پدر مجبور میشود تکهای برایش بخواند. بعد که پدرم خواند، روستایی با همان اصالت و صداقت خاص خودش میگوید تو با همین لب و لوچه ترانهی «پرچین» یا «پرجان» را میخواندی؟ خیلی خاطرهی جالبی بود که پدر همیشه ازش یاد میکرد.»
میرزا قاسمی اصیل
فریدون پوررضا، با به کارگیری سازهای غربی در ترانههای محلی موافقتی نداشت و معتقد بود که آمیختن این دو با هم از اصالت ترانهها میکاهد. فردین میگوید: «اعتقاد داشتند که اصلاً نباید در اجرای ترانههای فولکلوریک سازهای غربی به آنها اضافه شود. حتی من خودم که در زمینهی موسیقی پاپ فعالیت دارم، بارها در این زمینه با او صحبت کردم و میگفتم پدر چرا نه؟ چرا نباید یک ایتالیایی یک ترانهی فولک شمالی را بشنود؟ شاید لذت ببرد! پدر جوابی که به من داد، همان جوابی بود که حدودا سی سال پیش به آقای محمد نوری، خوانندهی پرآوازه داده بود. به او گفته بود آقای نوری ما در گیلان غذایی داریم به اسم میرزاقاسمی که ترکیبیست از سیر، تخممرغ و بادمجان. اگر به آن گوشت هم اضافه کنیم، شاید چیز بسیار لذیذی از آب دربیاید. اما دیگر هیچ وقت میرزاقاسمی نیست.»
موسیقی و شعر، رشتهای بود که پوررضا را با دیگر هنرمندان و فرهیختگان پیوند میداد. خانهاش در گیلان محل تجمع یاران هنر دوست بود. فردین خاطرهای هم از این گردهماییها دارد: «من تجربه کردم که در کنار بزرگوارانی باشم که واقعاً برای فرهنگ و ادب ایران خیلی زحمت کشیدهاند. در رأس همهی این عزیزان زنده یادش باد، احمد شاملو بود. افتخار میکنم که این سعاد ت نصیب من شد که بتوانم در کنار ایشان، در کنار آقای اسپهبد، در کنار آقای دولتآبادی و کسان دیگر که در منزل تشریف داشتند، کارهای پاپ خودم را بخوانم و جالب این بود که این نشست دقیقاً همزمان شده بود با انتقادی که زنده یادش باد شاملو از موسیقی ملی کرده بود. از محدود بودن موسیقی ملی و این که خیلی غمانگیز است. پدر خیلی با او صحبت کرد که ما در موسیقی ملی نغمههای شاد هم داریم و به صورت زنده برایش اجراء کرد. به خاطر همان این جمله را استاد شاملو گفت که "اگر دنیا اینقدر سیاه نبود چه راحت میشد در این جمع به عمق سعادت دست پیدا کرد. و مصداق این کلمه را به چشم خود دید، اما آنچه پوررضا برای ما خواند، روایت فاجعهی تلخ حیات ملتی بود که تاروپود غم و شادیش از جنس واحدیست".»
حرف های دیگران
دکتر "محمد عاصمی"، روزنامه نگار و نویسنده و شاعر مازندرانی نیز دربارهی او گفته است: «آوای دلپذیر تنها صدای خوش نیست. جوشش احساس صمیمانهای است که از دل بر میآید و لاجرم بر دل مینشیند. وقتی از گیلان میخوانی، در صدایت چنان نوازش مهربانانهای طنین دارد که شور و شوق فرزندی را نسبت به مادر مینمایاند. به کلمات جان تازه می بخشی، جانت تازه باد!»
"رضا مقصدی"، شاعر مقیم آلمان نیز همچنان در پوررضا عاطفهای سبز میجوید: «آن جا که عاطفهای سبز در ما جوانه میزند، چون درختی تناور با سایهساری بلند در کنار ما میایستد. یا جایی که اندوهی سیاه بر جان ما مینشیند، غم آوای آرام بخشی را بر ما فرومیخواند. آی.....ای حنجرهی آبی! این چنین است غزلخوان و صراحی در دست، روی آواز تو می آیم.»
و کلام آخر را دربارهی پوررضا از زبان "داریوش علیزاده"، نوازنده و آهنگساز بشنویم که می گوید: «شناخت فریدون پور رضا نسبت به موسیقی سنتی و فولک، درست بمثابه نگاه به شیئی عتیقهای است که در گذر زمان به جای مانده است. در آهنگهای او، نجابتی به ارزش نان و نمک و قداستی هم طراز با رقص سماع و اخلاصی در مقام یک فنجان چای ملحوظ است.»
مراسم تدفین فریدون پوررضا، آن گونه که در خبرها آمده است با شکوه بسیار و با حضور هزاران تن از دوستدارانش انجام شد. فردین چگونگی برگزاری این مراسم را از برادرش شنیده است: پدرم حاصل نیم قرن فعالیتاش را با قدرشناسی مردم گرفته. کاری که مردم گیلان در تاریخ ۲۴ فروردین در مراسم تدفیناش انجام دادند در شهر رشت باورنکردنیست. یکی از برادران من به من گفت که وقتی از مردم خواهش کردیم که یکمقدار به ما فضای بیشتری دهند که به تابوت پدرمان نزدیک باشیم و سریعتر این مسئله را انجام دهیم، مردم حتی با حالت تعرض گفتند که این متعلق به شما نیست، این مرد این انسان متعلق به این خاک و به این استان و شمال ایران است. و این حق ماست که ایشان را تا آن لحظهی آخر پیاده در قطعهی هنرمندان در شهر رشت همراهی کنیم.»
الهه خوشنام
تحریریه: بهمن مهرداد
0 comments:
ارسال یک نظر