۳۰ بهمن، ۱۳۹۰

مفصل‌بندي گفتمان معنويت‌گرايي

قدخلت من قبلكم سنن فسيروا في الارض فانظروا كيف كان عاقبه المكذبين (آل عمران ـ 37)

محافل فكري و علمي دنيا پس از فروپاشي شوروي مزين به يك مفهوم پرطمطراق بود. «جهاني شدن» سكه رايج علمي بود و ژست علمي بسياري از پژوهشگران و انديشمندان وامدار دنياي غرب، استفاده از اين مفهوم شده بود. مخالفان جهاني‌شدن نيز با تمسك به ادبيات چپ ماركسيستي، پشت مفهوم جهاني‌سازي پناه مي‌گرفتند و مفهوم جهاني‌شدن را توطئه قدرت‌هاي سلطه‌گر براي تثبيت هژموني خود معرفي مي‌كردند. انقلاب اطلاعات و ارتباطات، رسوخ‌پذيري مرزها، شكل‌گيري فرهنگ واحد جهاني، الگوپذيري محض از روند همگرايي اقتصادي و سياسي در اروپا ، تكثرگرايي و ورود بازيگران فروملي و فراملي جديد در عرصه جهاني و... از مهم‌ترين مفاهيم و گزاره‌هاي علمي بودند كه قرار بود همه واقعيت دنياي امروز ما را تشكيل دهند. آنچه در ميان اين نظريه‌ها غايب بود، نقش دين و مذهب به عنوان يك متغير تاثيرگذار در حيات اجتماعي بود. طبق پيش‌بيني‌هاي نظري قرار بود همه چيز جهاني شود، الگوي ليبرال دموكراسي آخرين خاكريزهاي مقاومت را فتح كند، اقتصاد بازار آزاد جهاني شود و كشورهاي در حال توسعه در همه زمينه‌ها براساس الگوهاي كشورهاي توسعه يافته طي طريق كنند. تكليف دين هم مشخص شده بود. دين در بهترين شرايط حيات اجتماعي خود، محدود به حوزه فردي و اعتقادات شخصي افراد بود و گرايش بطئي و تدريجي كشورهاي مسلمان به الگوي سكولاريزم، پيش‌بيني رايج محافل فكري و علمي وامدار غرب در طول 2 دهه گذشته بود.

برخي از مقولات وجود دارند كه انديشيده مي‌شوند اما در عالم واقع محقق نمي‌شوند و نسخه‌هاي ذكرشده براي دنياي امروز ما جزو همان مقولات هستند. وقتي امري طبق پيش‌بيني‌هاي معتبر علمي قرار است محقق شود و نمي‌شود و در مقابل امري كه طبق عقل سليم جوامع علمي نمي‌تواند و نبايد محقق شود، اما مي‌شود، آن گاه بايد همه سوابق ذهني گذشته و تحليل‌هاي جاافتاده نظري، بايگاني‌ها و ادبيات پيشين را مورد پرسش و شك قرار داد.1

در نقطه مقابل مقولاتي وجود دارند كه انديشيده نشدند و تاكنون رسميت مفهومي پيدا نكردند، اما عمل شدند. حضور جدي و تاثيرگذار مذهب در عرصه‌هاي مختلف اجتماعي جزو مواردي است كه در عالم واقع اتفاق افتاده اما هنوز براي آن در عرصه گفتمان مسلط علمي، نظريه‌پردازي و مفهوم‌سازي نشده است.

از جمله مواردي كه هنوز در مورد آن انديشيده نشده است اما در عالم واقع محقق شده، عبارت است از معنويت اجتماعي ـ سياسي يا به تعبير ميشل فوكو، سياست معنوي كه با انقلاب اسلامي ايران كليد خورد، با فروپاشي بلوك كمونيسم سرعت گرفت و با خيزش‌هاي مردمي و بيداري اسلامي تحكيم يافته است.


فصل سوم تاريخ و رنسانس معنويت


مشخصه اصلي مدرنيته و دوران رنسانس، تفسيري جديد از انساني بود كه خالق و صانع مي‌نمود و داعيه تسلط بر جهان داشت. انسان جديد تصميم گرفته بود تا با تقليل‌دادن مقوله مذهب، معنويت و خداوندگرايي به امري خصوصي و شخصي از اسارت تقديرگرايي و استبدادي كليسا خارج شود. مقابله با انحراف كليسا از طريق طرد مذهب تدبير شده بود. با گذشت زمان اما ناتواني انسان در يافتن صراط آرامش رواني نمايان شد، احساسات فطري انساني زير چرخ‌دنده‌هاي نظام مدرن خرد شد و انسان مدرن ناگزير براي رهايي و برون‌رفت از مشكلات عظيم بشري و هولناكي جهاني به معنويت روي آورد. رنسانس مذهبي اما صرفا در بعد فردي نبود بلكه بتدريج بازگشت مذهب و معنويت به عرصه نهادهاي اجتماعي مفيد تلقي شد. ظهور ايده‌ها و فلسفه‌هاي جديد با محوريت معناگرايي، گسترش سنت‌هاي شرقي و عرفان‌هاي جديد در قالب انقلاب ارتباطات و اطلاعات، گسترش اسلام‌گرايي در غرب بويژه از دهه 1970 ميلادي تاكنون، همگي حكايت از فرياد فطري انسان بر سر سكولاريزم بود كه نظام انديشگي مدرن تجويز مي‌كرد. گويي در چند دهه گذشته، اراده‌اي مقدس، رنسانس معنوي را به انسان‌ها در نقاط مختلف جهان الهام كرده است و گرايش‌ بطئي و تدريجي ملت‌ها به معنويت سرعت مي‌گيرد. سنته الله التي قد خلت من قبل و لن تجد لسنه الله تبديلا (الفتح ـ 23)

انساني كه بنا بود مطابق با الگوهاي نظري مادي به سكولاريزم عنان گسيخته روي آورد، هولناك از ناتواني خود، به معنويت پناه آورده است. تعبير پيتر آل‌برگر در اين مورد بسيار خواندني است:

«جهان امروز به شدت ديني است و نمي‌توان آنچنان كه بسياري از تحليلگران خواه از روي تفنن و خواه بر اثر سياست اعلام كردند، سكولار ناميد. ادبيات سكولايزم داراي نقايص فراواني است. من در نظريات اوليه خود به پيشبرد ادبيات سكولاريزم بسيار كمك كردم اما همين ايده ساده غلط از كار درآمده است.»2

تئودور كلمبيس و جيمز ولف نيز از رستاخيز مذهب در عرصه سياسي نام مي‌برند:

«با ارزيابي نقش و نفوذ سياسي گروه‌هاي مذهبي در اواخر قرن بيستم، به‌وضوح موج احياگري، رستاخيز، حضور با شهامت و فعال آنها را مشاهده مي‌كنيم. بايد پذيرفت كه مطالعه دقيق سياست جهاني نمي‌تواند فعاليت‌هاي مذهبي را خارج از گستره پديده‌هاي روابط بين‌المللي قرار دهد.»3

در كنار محققان، سياستمداران برجسته نيز از ناكارآمدي سكولاريزم سخن گفته‌اند. برژنسكي، مشاور امنيت ملي رئيس‌جمهور سابق آمريكا مي‌گويد:

«سكولاريزم عنان‌گسيخته كه قسمت اعظمي از غرب را در برگرفته است، در درون خود نطفه خودويرانگري فرهنگي را پرورش مي‌دهد، به همين علت من نگران تزلزل موقعيت ابرقدرتي آمريكا هستم.»4


نظريه سازي و مفصل‌بندي فصل سوم تاريخ


در يك تقسيم‌بندي تاريخي، دوران ماقبل مدرن را فصل اول تاريخ مي‌ناميم كه در آن عنصر دين و مذهب در حيات اجتماعي بشر داراي نقشي محوري بود. اين دوران كه البته با انحرافات مذهبي بويژه در دنياي مسيحيت همراه بود، در گفتمان مسلط علمي غرب به دوران سنت مشهور است.

نظريه‌پردازي و مفهوم‌سازي در مورد دوران سنت در دوران مدرنيته صورت گرفت. در واقع تاريخ در دوران ماقبل مدرن بي‌توجه به بودن يا نبودن نظريه‌اي در مورد خودش، مسير خود را طي مي‌كرد.5 واقعيت‌ها در عالم همواره از نظريه‌ها جلوترند، مفهوم دوران سنتي و ويژگي‌هاي دوران ماقبل مدرن در دوران مدرنيته وارد انديشگي شد و براي آن مفاهيم نظري شكل گرفت. وارد بحث نظريه‌سازي شديم چرا كه در تحليل واقعيت‌هاي تاريخي، گريزي از نظريه‌ها نيست. نظريه‌ها مجاري تبيين و توضيح واقعيات اجتماعي هستند با اين وجود نبايد نظريه‌ها را نتيجه پژوهش محض دانست. نظريه‌ها همواره از مكاني خاص، براي مقصودي خاص و به نفع گروهي خاص تعريف مي‌شوند. نظريه‌ها با همه كاركردهاي مفيدي كه دارند ابزاري هستند تا ايده‌ها و آرمان‌هاي افراد يا گروه‌هايي، تبديل به گفتمان مسلط شود و زمينه‌هاي تحقق آن ايده‌ها در عالم واقع فراهم شود. مدرنيته به ‌گونه‌اي در مورد دوران ماقبل مدرن نظريه‌پردازي مي‌كند تا اهداف خاص خود را محقق كند. ادبيات مدرنيسم از دوران ماقبل مدرن چهره‌اي سياه ترسيم مي‌كند تا دنياي مدرن كاملا سفيد جلوه كند.

اين‌كه در 2 دهه گذشته پيش‌بيني نظريه‌ها مبتني بر مفهوم جهاني‌شدن صورت مي‌گرفت، به خاطر آن بود كه نتايج جهاني‌شدن، جايگاه اجتماعي و قدرت دسته‌اي از كشورها را در عرصه‌ بين‌المللي تقويت مي‌كرد. پس  بايد از جهاني‌شدن به عنوان يك  مسير بي‌برگشت سخن گفته مي‌شد و در مورد آن نظريه‌پردازي و مفهوم‌سازي مي‌شد تا اهداف طبقات و كشورهاي منتفع از جهاني‌شدن تحقق مي‌يافت. اما تاريخ بندرت سكان خود را در اختيار نظريه‌ها مي‌دهد. پس:

اولا فرمان تاريخ هميشه در دست نظريه‌ها نيست و واقعيات تاريخي مقدم برنظريه‌هاست.

ثانيا نظريه‌ها هميشه براي كسي و به مقصود خاصي شكل مي‌گيرند. نظريه‌ها با قدرت مسلط زمانه همراهند و يكديگر را تقويت مي‌كنند. به تعبير فوكو، قدرت و دانش 2 روي يك سكه‌اند و يكديگر را بازتوليد مي‌كنند.

فصل دوم تاريخ را نيز پس از دوران اصلاح ديني  متعاقب آن دوران رنسانس معرفي مي‌كنيم. فصلي كه انسان و عقل مادي او محور زمانه شد. انسان به جاي خدا نشست و صانع شد، اما ديري نگذشت كه ناتواني‌هاي انساني و آسيب‌هاي ناشي از معنويت‌زدايي از ساحت انسان در يك مناظره درون ‌گفتماني مورد تصديق قرار گرفت.

نظريه‌هاي انتقادي به تاسي از فيلسوفاني چون هايدگر و گادامر به نظريه‌هاي عقلگرايي مدرن تاختند و بر ناكارآمدي آنها حاشيه‌هايي بسيار مكتوب كردند. در نظريه‌هاي انتقادي بحثي از دين نبود اما استدلال مي‌شد كه انسان يك موجود صرفا مادي و با نيازهاي صرفا مادي نيست. با بهره از نظريه انتقادي يورگن هابرماس، مدرنيته يك پروژه ناتمام است كه تنها به عقل مادي بشر پرداخته است و ديگر ساحت‌هاي عقل انسان از قبيل عقلانيت مفاهمه‌اي و عقلانيت ارتباطي انسان از نظريه‌ها مغفول مانده است. براين اساس گفتمان مدرنيته از درون خود تناقض‌هاي نظري را مطرح كرد و نقطه مشترك همه نظريه‌هاي انتقادي، فقدان يا در حاشيه قراردادن معناگرايي در نظريه‌هاي اصلي جريان مدرن بود.

در فصل دوم تاريخ يعني فصل مدرنيته نيز مانند فصل اول شاهد تاخر نظريه‌پردازي نسبت به جريان تاريخي دوران مدرنيته هستيم. گزاره‌هاي نظري مدرنيته سال‌ها پس از اصلاح ديني، رنسانس، انقلاب فرانسه، قرارداد وستفالي، انقلاب صنعتي و... شكل گرفتند. به كلام ديگر نظريه‌ها و ادبيات مدرنيسم، زيگزاگ‌هاي تاريخي دوران مدرن را ايجاد نكردند، بلكه واقعيات تاريخي، دستمايه نظريه‌پردازي‌ها در دوران مدرن شدند. بديهي است كه نظريه‌هاي دوران مدرن نيز با اهدافي معطوف به بازتوليد گفتمان مسلط در هر دوره ايجاد و ترويج شدند. نظريه‌هاي مدرنيسم به‌گونه‌اي جهان مدرن را به تصوير مي‌كشند تا قدرتي خاص براي گروهي خاص تقويت گردد.

فصل سوم تاريخ به گمان نويسنده اين سطور، رنسانس جهاني به خداوند گرايي و معنويت‌گرايي است. گسترش معنويت‌گرايي در سراسر جهان و خصوصا گرايش فزاينده ملت‌هاي غربي به اسلام در 3 دهه اخير، واقعيت تاريخ دنياي امروز ماست كه گزاره‌هاي آن در حصار تنگ نظريه‌هاي مدرن وجود نداشته است.

مسيحيت به دلايل انحرافاتي عقيدتي در بعد عقلايي و احكام در قرن بيستم بيشترين ريزش را داشته است و ريزش‌ها بيش از همه مجذوب و مومن به اسلام شده‌اند. گرايش به اسلام در غرب بخصوص پس از وقوع انقلاب اسلامي ايران، فروپاشي شوروي و حوادث 11 سپتامبر آنچنان رو به فزوني يافته كه امپرياليسم فرهنگي را به ايجاد پروژه اسلام‌هراسي واداشته است.

در اين ميان نقش انقلاب اسلامي در معنويت‌گرايي سياسي و اجتماعي و به چالش‌‌كشيدن سكولاريزم بيش از ساير مقولات بوده است. تعبير يورگن ماير در اين مورد قابل توجه است:

«آنچه با انقلاب اسلامي ايران و به چالش‌كشيدن استيلاطلبي و سياست سكولار تمدن غرب در سال 1979 به عنوان يك ناهنجاري ظاهر شد، از سال 1990 به عنوان موضوع اصلي سياست بين‌المللي تبديل شده است.»6

فصل سوم تاريخ در حال تجربه معنويت‌گرايي ديگري است كه از آن با عنوان بيداري اسلامي ياد مي‌كنيم. ملت‌هاي مسلمان كه در نظريه‌هاي مدرن، محلي از اعراب نبودند و نقشي براي آنها تعريف نمي‌شد، حالا به عنوان يك كنشگر موثر در حال تغيير صحنه سياسي خاورميانه هستند. گرايش‌هاي ديني در سطح جهاني و خداوندگرايي در جوامع مختلف البته در سطح فردي نيست بلكه خواهان حضور جدي معنويت در عرصه‌هاي مختلف اجتماعي است. اين معنا در عالم واقع به صورت تجربي قابل احصا است. انقلاب اسلامي ايران، اسلام‌گرايي در جوامع غربي، ظهور عرفان‌هاي شرقي، معناگرايي در حوزه‌هاي مختلف و بخصوص موج بيداري اسلامي و گرايش ‌مردم منطقه به احزاب اسلامي در انتخابات، نشانه‌هاي جدي از يك فصل جديد تاريخي است.

آنچه مسلم است فصل سوم تاريخي يعني رنسانس معنويت‌گرايي وارد حوزه انديشه و نظريه‌پردازي نشده است. آنچه ضرورت است، نهضت نظريه‌پردازي و مفهوم‌سازي در دنياي اسلام براي فصل سوم تاريخي است و باز آنچه محل يادآوري است، اين‌كه اگر نهضت نظريه‌پردازي از طرف مسلمانان صورت نگيرد، حتما از سوي انديشمندان سكولار صورت خواهد گرفت. رنسانس معنويت‌گرايي توسط انديشمندان سكولار مصادره به مطلوب خواهد شد و در آن صورت چيزي كه در دنياي اسلام كاشت شده، در بستر انديشه‌هاي غرب درو خواهد شد.

اعتراف نيكسون، رئيس‌جمهور سابق آمريكا را به خاطر بياوريد كه در مورد رستاخيز اسلامي گفته بود:

«تندبادهاي تغيير و دگرگوني جهان اسلام را فراگرفته است به گونه‌اي كه غرب نمي‌تواند مانع آن شود اما مي‌تواند جهت آن را به سود خود منحرف كند.»

و نيز فراست فوكوياما پس از حادثه 11 سپتامبر قابل يادآوري است كه گفت:

«تفكر ليبراليستي از اسلام كه حكايت از پذيرش سكولاريزم نزد ارباب انديشه مسلمان دارد، در حال شكل‌گيري است و صدالبته بايد تقويت شود چرا كه اين تفسير از اسلام با سيادت ليبرال دموكراسي همراه است و مي‌تواند جايگزين اسلام بنيادگرا باشد.»7

دنياي اسلام از مفصل‌بندي گفتماني و نظريه‌پردازي در فصل اول و دوم تاريخ در حالي كنار گذاشته شد كه در هر دو دوره تاريخي ماقبل مدرن و مدرن در متن تحولات تاريخي حضور محوري و موثر داشت. به تعبير هابسون در كتاب «‌ريشه‌هاي شرقي تمدن غرب»، در نظريه‌هاي مدرن به نقش مسلمانان در دنياي غرب توجه نشده است:

«دانشمندان مسلمان و فيلسوفان عالم اسلام، تاثير زيادي در تفكر اروپايي داشتند. متفكران غربي با شبيه‌سازي ايده‌ها توانستند از آموزه آيين كاتوليك، يعني حاكميت معنويت، به ايده مركزيت فرد (فردگرايي) برسند.»8

دنياي غرب علاوه بر مصادره مدرنيته و دستاوردهاي آن، صورت‌بندي گفتماني درون ماقبل مدرن يعني فصل اول تاريخ را نيز با قرائتي انحرافي اما هدفمند مصادره كرد. دنياي غرب فصل اول تاريخ را منحصرا بر مبناي عملكرد كليساي قرون وسطي مفهوم‌سازي كرد، تاريخ و تمدن درخشان اسلامي را در حاشيه فصل اول قرار داد تا به اين وسيله بتواند براي قرائت مادي‌گرايي مدرنيسم مشروعيت و مقبوليت ايجاد كند. دنياي غرب حتي نقش اسلام فرهنگ شرقي را در رنسانس و مدرنيته ناديده انگاشت و مدرنيسم را با غرب‌گرايي همزاد و معادل ترسيم كرد.

پس نظريه اين نوشتار اين است كه اگر براي موج معنويت‌گرايي كنوني در ميان ملت‌ها  مفهوم‌سازي و گفتمان‌سازي صورت نپذيرد، به طور حتم اين خلأ توسط نظريه‌پردازان دنياي سكولار پر خواهد شد. ضمن آن كه معرفي نادرست دستاوردهاي معنويت در عرصه‌هاي اجتماعي، زمينه انحراف موج بيداري اسلامي را فراهم مي‌كند و ميدان را در اختيار رقيب قرار خواهد داد.


راهكاري پيش‌روي مجمع تقريب مذاهب


مجمع تقريب مذاهب مي‌تواند و مي‌بايد در مفصل‌بندي گفتمان رنسانس معنويت‌گرايي به طور فعال وارد عمل شود. بسياري تصويركردن مجمع تقريب مذاهب به عنوان يك نهاد تاثيرگذار و فعال در ميان كشورهاي اسلامي را آرمانگرايانه تلقي مي‌كنند. آنها استدلال مي‌كنند واگرايي‌هايي سوگناك ميان دولت‌هاي اسلامي، معضلات پيچيده امنيتي، تعارضات قومي و بسياري از نفاق‌هاي معماري شده از دنياي استكبار در جهان اسلام، از موانع جدي هستند كه كنشگري موثر مجمع تقريب و بسياري از ظرفيت‌هاي كاركردي اين نهاد اسلامي را در جهان اسلام به چشم‌اندازي آرماني تبديل كرده‌اند. با اين همه اما اعتقاد به يك ايده درست نظري، موتور محرك نهادهاي فرهنگي از قبيل مجمع تقريب خواهد بود تا مقهور عرصه سياست نگردند. «نقش هدايت‌گرايانه فرهنگ و اصل نفوذ تدريجي و بطئي فرهنگ در عرصه سياست»، ايده محوري است كه اعتماد و اعتقاد به آن براي راهبردهاي آرمان‌خواهانه مجمع تقريب، چشم‌اندازي واقع‌گرايانه ترسيم خواهد كرد. برخي از اين راهبردهاي پيشنهادي در اين تحليل مختصر پيشنهاد شده است.

1ـ ضروري است مجمع تقريب مذاهب به پشتوانه اصول مشترك فرقه‌هاي اسلامي و با استفاده از ظرفيت‌هاي علمي علماي اسلام و انديشمندان مسلمان، نشست‌هاي علمي را به منظور گفتمان‌سازي و نظريه‌پردازي در مورد رنسانس مذهبي و موج بيداري اسلامي برگزار كند تا در مورد رنسانس معنويت براساس واقعيات جاري مذهبي مفهوم‌سازي و نظريه‌پردازي شود. در اين مسير، استفاده از ظرفيت‌هاي انديشمندان متعهد اسلامي، محوري اساسي در اقتداربخشي به گفتمان معنويت‌گرايي است.

2ـ در اين زمينه كاركرد حوزه‌هاي علميه ايران و الازهر مصر در دسترس‌تر است. علماي ايراني و مصري از پيشگامان تشكيل مجمع جهاني تقريب مذاهب در گذشته بودند كه در اين ميان، مي‌توان به بزرگاني نظير سيدجمال ‌الدين اسدآبادي، حسن البنأ، سيد قطب، آيت‌الله قمي و آيت‌الله بروجردي اشاره كرد.

فتوي شيخ شلتوت در مورد به رسميت شناختن مذهبي شيعه و تاكيد و پيگيري جدي امام خميني براي وحدت جهان اسلام و نيز فتوي آيت‌الله خامنه‌اي، رهبر جمهوري اسلامي ايران كه در آن هرگونه بي‌احترامي به خلفاي راشدين حرام اعلام شده بود، نشانه‌هايي از ظرفيت ايران و مصر در تقويت وحدت جهان اسلام است.

3ـ دو كشور ايران و مصر به پشتوانه تمدن كهن و طريقت صحيح حوزه‌هاي ديني خود بويژه حوزه علميه قم و الازهر مي‌توانند در مفهوم‌سازي و نظريه‌پردازي پيرامون موج اسلامي و ديني شكل گرفته، گام‌هاي بسيار موثري بردارند. اين ظرفيت با موج بيداري اسلامي و بخصوص پيروزي انقلاب مصر پربارتر شده است.

4ـ با در نظر گرفتن ساخت جديد سياسي در مصر پس از انقلاب مردمي 2011 در اين كشور مي‌توان براي تقريب سياسي ميان دو كشور نيز با استفاده از ظرفيت‌هاي فرهنگي اقداماتي به عمل آورد. جغرافياي مشترك گفتماني ميان انقلاب اسلامي و اخوان‌المسلمين مصر، متغيري اساسي در تقريب سياسي و فرهنگي ميان دو كشور ايران و مصر است.

5 ـ تاسيس حوزه‌ها و دانشكده‌هاي تقريب در كشورهاي مختلف و ايجاد كرسي‌هايي مانند فقه تطبيقي، سياست معنوي، بيداري اسلامي، افول گفتمان ليبرال دموكراسي و... از پيشران‌هاي موثر در مفصل‌بندي گفتمان جهاني معنوي است.

6ـ ايجاد تسهيلات در مبادلات آثار مذهبي اصيل، ترجمه كتاب، مبادله استاد و دانشجو و راه‌اندازي گردشگري اسلامي در چارچوب اهداف مجمع تقريب ضروري است.

7ـ راه‌اندازي سمينارها و كنفرانس‌هاي تخصصي ادواري با موضوعيت، «نظريه‌پردازي پيرامون بيداري اسلامي» نيازي اساسي براي گفتمان سازي اسلامي است.

8 ـ راه‌اندازي سايت‌ها و شبكه‌هاي ماهواره‌اي با هدايت عاليه مجمع تقريب، توليد فيلم‌هاي مشترك و فراخوان فيلمنامه‌هايي مبتني بر تقويت جهان اسلام و وحدت فرقه هاي مختلف در ميان مسلمانان براساس آموزه‌هاي قرآني و سنت پيامبر اسلام پيشنهاد مي‌شود.

9ـ تبيين و تفسير عالمانه و كاركردي اقتصادي اسلامي به منظور تشويق دولت‌ها و بخش‌هاي خصوصي در كشورهاي اسلامي به ايجاد بازارهاي مشترك اسلامي از عوامل وحدت‌بخش در جوامع اسلامي خواهد بود و بسياري از توطئه‌هاي بدخواهان جهان اسلام را خواهد كاست.

10ـ تعريف حقوق بشر اسلامي و تلاش براي تبيين نظري آن در نهادهاي حقوق بشري سازمان ملل متحد نيازي اساسي براي جوامع اسلامي است.

11ـ آسيب‌شناسي حقوق و سازمان‌هاي بين‌المللي براساس حقوق اسلامي و برقراري گفت‌وگوهاي منطقي و علمي ميان علماي اسلام و متفكران ساير تمدن‌ها از ضروريات مهم جهان اسلام به منظور تاثيرگذاري در نظم نوين جهاني خواهد بود.

12ـ ضروري است تا طرح يك كرسي دائمي از جهان اسلام در شوراي امنيت سازمان ملل متحد به منظور مشاركت در مديريت جهاني در مجامع و نهادهاي بين‌المللي پيگيري شود.


پا‌نوشت‌ها:

1ـ طاهايي، سيدجواد، «امام خميني و مباني سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران» فصلنامه روابط خارجي، سال اول، شماره اول، بهار 1388، ص 83

2. واعظي، محمود،‌«دين و روابط بين‌المللي»، بخش نظري سايت مركز تحقيقات استرتژيك، مرداد 1390

3. همان.

4. همان.

5. كاكس رابرت «نيروهاي اجتماعي، دولت‌ها و نظم‌هاي اجتماعي فراسوي نظريه روابط بين‌الملل»، ترجمه عليرضا طيب، مجموعه مقالات نئوواقع‌گرايي، نظريه انتقادي و مكتب برسازي، دفتر مطالعات سياسي بين‌المللي، تهران 1386، ص 39.

6. واعظي، پيشين.

7. همان.

8. هابسون، جان، ريشه‌هاي شرقي تمدن غربي، ترجمه مسعود رجبي و موسي عنبري، نشر دانشگاه تهران 1387، ص 173.


دكتر سيدمحمد حسيني / معاون بين‌الملل سازمان صداوسيماي جمهوري اسلامي

View Original Article


0 comments:

ارسال یک نظر