فریادهای زینبوار، که کاخهای دروغ را آوار میکند
کلمه – مهستی شیرازی:
“بر ماست که همچون زینب (س) با بازگویی حقیقت،
ملات کاخ دروغ را زائل کنیم. بر ماست که همچون تمامی خاندان حسین (ع)،
زنده نگه داشتن یاد شهدای گرانقدر انقلاب، جنگ و حوادث پس از انتخابات
و آزادزنان و آزادمردان دربندمان را وظیفهی همیشگی خود بدانیم ”
(میرحسین موسوی، پیامِ محرم)
سید مصطفی تاج زاده یکی از اسیران سبز است. از روزی که او را گرفته اند، همسر تاج زاده، یک لحظه آرام ننشسته و خواب را از چشم کسانی که همسرش را ربوده اند، ربوده است و دمی آنها را امان نمی دهد. فخرالسادات، فخر همسر زندانیان است. مورخ ها بعدها می توانند از عریضه هایی که همسر تاج زاده به دادستان و قاضی القضات نوشته است، گوشه ای از تاریخ این سالها را بنویسند، آن گونه که زینبِ فاطمه، گوشه ای از تاریخ کربلا را برای آیندگان روایت کرد و پیام آور عاشورا شد. همسر تاج زاده نشان داده است که کم نمی آورد در مقابل ظالمان. حتی وقتی که نفسش به شماره می افتد و می نویسد «ما کم می آوریم از شماره جنایت ها» که همان لحظه هم می گوید «و شما کم می آورید در مهار اندیشه ها». هر بار که فخرالسادات می نویسد، محتشم ها به خود می لرزند. حتی وقتی که به آنها پیشنهاد می دهد که «همسران و فرزندانشان را به مجالس ما بفرستید تا نوای ما را بشنوند و اندیشه کنند» بیشتر می ترسند که می دانند مجالس او، مجلس افشاگری های زینبی است.
فخرالسادات که «جز کتاب خدا و یاد شهیدان در خانه و دل، پنهان نکرده است» می گوید: «ما در مکتب حسین (ع) و زینب(س) پرورش یافته ایم» و الحق که راست می گوید و حسینیان و یزیدیان گواهاند که شفافیت و صراحت کلام فخرالسادات، یادآور زینب کربلاست؛ که بارها دیده اند زینب سان بر ابن زیادها می غرد که «دست از سر نسرین ها و بهاره ها و نازنین ها و ساجده ها و زینب ها و فرزانه ها بردارید و بگذارید به سر خانه و زندگیشان برگردند و بیش از این آنان و همسران و مادر و پدران و فرزندانشان را رنج و آزار ندهید» و هر روز می شنوند که زینب وار از آنان می پرسد: «چرا ایران را زندان کرده اید ؟» و البته اگر ابن زیاد جوابی برای زینتِ سادات عالم داشت، آن ها هم جوابی برای فخرالسادات زمانه ی ما دارند.
* * *
مجید توکلی یکی از اسیران سبز است. وقتی این دانشجوی شجاع را به انفرادی فرستادند، او اعتصاب غذا کرد تا پیام مظلومیتش را به مردم برساند. وقتی مادر مجید خبردار شد، او هم با اعتصاب غذا در بیرونِ زندان، کاری زینبی کرد تا پیام آورِ مظلومیت ِ مجید باشد و کسانی که فرزندش را به اسارت گرفته بودند، خبردار شوند که این مادرِ صبور «تا زمانی که صدای پسرش را نشود»، استقامت خواهد کرد و به اعتصاب خود ادامه خواهد داد.
پیش از آن هم، وقتی آنهایی که مجید را اسیر کرده بودند، بر او لباس زنانه پوشاندند و تصویرش را در رسانه ی میلی نشان دادند تا به خیالِ خود تحقیرش کنند، این مادر مجید بود که گفت «همه در دامان زنان بزرگ می شوند و وجودشان را مدیون مادر اند» تا ابنزیادهای زمانه بدانند که زنان را کم نشمرند و به یاد بیاورند که شیرزنی چون زینب هم می تواند آن ها را رسوا کند.
* * *
احمد زیدآبادی، از اسیران سبز است. او را شرف اهل قلم می خوانند و به پاس دفاع از شرافتش، زندانبانان او را را به رجایی شهر تبعید کرده اند! همسر احمد می گوید «چون یک هفته به مردان و یک هفته به زنان اختصاص دارد، من هر دو هفته یک بار به ملاقات ایشان می روم» و به همین خاطر فرزندانش او را کمتر می ببینند. پسر خردسالِ احمد، وقتی گوش شنوایی برای ظلمی که بر پدرش می رود و رنجی که مادرش می کشد، نمی بیند، کار زینبی می کند. پرهام گیتارش را بر می دارد و برای پدرش می خواند تا پیام معصومانه و دلتنگی هایش کودکانه اش را به گوش عالم و آدم برساند و عذابی را که فرزند از دوری پدر می کشد، به آواز بگوید و زینب وار آوازه ی شرافت پدرش را جاودانی کند:
حالا که امید بودن تو در کنارم داره می میره… منم و گریه ممتد نصف شبم دوباره دلم می گیره… حالا که نیستی و بغض گلومُ گرفته چه جوری بشکنمش… بیا و ببین دقیقه هایی که نیستی… اونقده دلگیره، که داره از غصه می میره… عذابم میده این جای خالی، زجرم میده این خاطرات و… فکرم بی تو داغون و خستهس، کاش بره از یادم اون صدات و … عذابم میده، عذابم میده، عذابم میده، عذابم میده …
* * *
مسعود باستانی یکی از اسیران سبز است. مسعود یک روزنامه نگار است. او به خاطر آنکه همسرش را از زندان آزاد کند، به زندانی شدن تن داد؛ یعنی مسعود تاوان آزادی را می دهد. همسر مسعود با همه ی مشکلاتی که برای رفت و آمد به زندان رجایی شهر دارد، از پای ننشسته و زینب وار مظلومیت خود و همسرش را می نویسد و از بی عملی قاضی القضات شکایت می کند که «اگر نمی تواند عدالت را برقرار کند»، به عهدش با یکی از مراجع پایبند بماند و کنار بنشیند و اگر نمی داند که بر زندانیان چه می گذرد «پس وای به حال کشوری که قاضی القضات آن از وجود این همه ظلم و جور و ستم در کشور بی خبر باشد.»
مهسا امرآبادی ظلم هایی را که بر او و مسعود رفته است، ریشه یابی کرده و به سراغ ریشه رفته است تا بتواند برای ریشه کن کردن ظلم گامی بردارد. او ریشه را در «نقض سازمان یافته ی حقوق بشر» دیده است و رفتار غیر قانونی حاکمان را یکی از عواملی می داند که می تواند «پایمالی حقوق بشر» را در جامعه نهادینه کند و به زبانی نو، پیام عاشورا را تکرار می کند که «شیوه رفتار حاکمان با شهروندان و شکل اجرای قانون از سوی حکمرانان، سبب میشود شاهد نقض حقوق بشر به صورت دائم و مستمر باشیم.» و مگر آنچه زینب پیام آور آن شد، جز رفتار ظالمانه ی حکمرانان اموی بود؟
ادامه دارد
0 comments:
ارسال یک نظر