آیا همه چیز سر جایش باقی مانده؟ - گفتوگو با پرویز صیاد
پرویز صیاد، بازیگر و کارگردان تئاتر و سینما و آفریننده ی نقش صمد است. "صمد آقا" اما سبب شده است که دیگر نقش های او زیر سایهی این آفریدهاش قرار گیرد.
پرویز صیاد علاوه بر بازی در سریال های تلویزیونی "اختاپوس"، "سرکار استوار"، "دائی جان ناپلئون" و...در چند فیلم نیز یا ایفای نقش کرده و یا کارگردانی. زنبورک، اسرار گنج دره جنی، راننده اجباری، بابک و دوستان، مسلخ، گوهر شب چراغ، و...از آن جمله است. فیلم "فرستاده" دستاورد سال های مهاجرت اوست. یافتن و راضی کردن او به پذیرش مصاحبه کار سادهای نبود. اما سرانجام موفق به این کار شدیم و چنین شد که او سکوت چند سالهاش را شکست و حاضر به گفتوگو با دویچه وله شد.
آقای صیاد شما فارغالتحصیل رشتهی اقتصاد هستید. بعد کتاب شعر و قصه منتشر کردید و به نمایشنامهنویسی روی آوردید. چه طور شد که به سراغ سینما رفتید؟ این قالبها به اندازهی کافی گنجایش حرفهای شما را نداشت؟ البته شما با اولین فیلم خودتان «میمیرم برای پول» مثل این که همه رشتهها را در یک قالب گنجاندید، همین طور است؟
اولاً من باید نکتهای را اصلاح کنم. این سابقهی سینمایی «میمیرم برای پول» را باید درست کنم. من همیشه از این عنوان بهخصوص که اولین فیلمی است که به من نسبت داده میشود، بدنم یکجورائی کهیر میزند. فیلمنامهای بود که من در جوانی نوشته بودم. اسمش بود «تلخ و شیرین». فیلمنامهی این تلخ و شیرین را از من گرفتند و رفتند یک فیلم ساختند. بعد که فیلم به بازار آمد، دیدم اسمش را گذاشتهاند میمیرم برای پول. این است که من اصلاً از همان اولین تجربهی خودم خیلی مأیوس و دلسرد شدم. چون خیلی فاصله داشت این عنوان با آن چیزی که خود فیلم حکایت میکرد که دربارهی دو جوان علاف بود که دنبال کار میگشتند. این یک کمدی بود که بعدها در فیلم مظفر هم این دو جوان را ما دیدیم که من بازی میکردم و نوذر آزادی.
خیلی دوست داشتم امکانی وجود داشت که این اصلاح یکجایی بهعمل میآمد. به هر حال من کار اصلیام را در واقع تئاتر میدانم. من با نمایشنامهنویسی کارم را آغاز کردم و نمایشنامهنویسی راه من را هموار کرد تا به تئاتر ادارهی هنرهای دراماتیک بروم. گروههای جوانی که تازه کار خود را در تلویزین شروع کرده بودند، از طرف ادارهی فرهنگ و هنر هر هفته برنامههای نمایشی میگذاشتند، من شروع کردم برای آنها نمایشنامه نوشتن و کار اصلی من در واقع آن شد. بعد تازه رفتم به دانشگاه.
اما نگفتید که چطور شد شعر و قصه را رها کردید و به سراغ تئاتر و سینما رفتید؟
هم احساس خودم و هم توصیه دوستان و کسانی که تخصصشان کار نمایشی بود. آنها در من قابلیت کار نمایش بیشتر میدیدند تا شعر و قصه. خودم هم همین تشخیص را دادم. دیدم آقا خیلی بهتر از من دارند شعر میگویند، قصه هم بهتر از من خیلی دارند مینویسند. ولی در زمینهی نمایشنامهنویسی دست زیاد نیست و ما تازه داریم تاتی تاتی میکنیم و تازه اول کار هستیم و در شروع کار امکان این که لااقل کار به آدم بیشتر داده شود، بیشتر است. در عمل هم همین طور شد. یعنی در واقع چون نمایشنامهنویس کم بود، من قبل از این که نمایشنامه بنویسم برای تلویزیون، سفارش نوشتناش به من داده میشد. من از قبل میدانستم که اگر نمایشنامهای بنویسم، یک عده منتظرند که آن را اجرا کنند. این طوری شد که احساس کردم کار من بیشتر در نمایشنامه طالب دارد تا در شعر و قصهنویسی.
حالا که شما صحبت نمایشنامهنویسی را کردید، بد نیست نگاهی بیاندازیم به وضعیت سناریو در سینما. نقش سناریو تا چه حد در خوب بودن یک فیلم میتواند مؤثر باشد؟ آیا تکینیک و اکشن برای ساختن یک فیلم خوب کافی است؟ یا این که سناریو از عناصر اصلی سازنده ی یک فیلم خوب است؟
فیلمنامه به طور کلی خیلی اهمیت دارد. یعنی یک فیلم خوب، حتماً براساس یک فیلمنامهی خوب نوشته یا ساخته شده. ولی همیشه این طور نیست. استثناهایی هم وجود دارد. فیلمهایی هست که براساس آثار ادبی بسیار شناختهشده و بسیار با ارزش و کلاسیک ساخته شده و فیلمهای خوبی نیست. و برعکس، فیلمهایی هستند که بر مبنای داستان هایی بسیار پیشپا افتاده در حد پاورقی روزنامهها ساخته شدهاند، اما در شمار فیلمهای خوب و درخشان تاریخ سینما هستند. ازجمله فیلمهای هیچکاک. هیچکاک داستانهایش از نظر قصه زیاد مهم نبود، ولی نوع فیلمسازی او واقعاً درخشان بود. ولی به طور کلی، فیلمنامه نقش اساسی در جریان عمومی فیلمسازی در جهان امروز دارد. یعنی طبعاً احتمال این که فیلمی براساس یک فیلمنامهخوب موفق باشد خیلی بیشتر است تا این که فیلمنامه ضعیف باشد.
برگردیم به خود شما و نقش «صمد». شما تا کنون کارهای جدی و کمدی زیادی داشتهاید. چرا مردم روی این نقشهای کمدی شما انگشت میگذارند و شما را از این بابت ستایش میکنند و نه آن نقش های جدی که کارهای بسیار باارزشی هم بوده؟
این سرنوشت بسیاری از کارهای جدی و دراماتیک است. تئاترهای دراماتیکی که در کشورهای دیگر اجراء میشود، اغلب با کمکهای دولتی روی صحنه می روند. حتی در انگلیس که مهد تئاتر جهان امروز است، بدون کمک دولتی، تئاتر شکسپیر هم حتی نمیتواند هزینههای خودش را درآورد. ولی از آنجا که مردم به کارهای شادیآور اقبال بیشتری دارند، این نوع کارها اصلاً احتیاجی به کمکهای دولتی و مؤسسههای خیریه ندارد. خودبهخود هزینههای خودش را تأمین میکند. این خاصیت سینما و تئاتر در همهی جهان است. یعنی اختصاص به کشور ما ندارد. شما میبینید که فیلمهای کمدی در جاهای دیگرهم خواهان بیشتری دارد تا فیلمهای جدی. فیلمهای جدی بیشتر بهخاطر علاقه سازندگانشان ساخته میشوند، در حالی که اگر به خواست مردم توجه داشته باشیم، فیلمهای کمدی بُرد بیشتری دارد.
صمد هم چنین سرنوشتی پیدا کرد. من روز اول که صمد را میساختم، واقعاً برایم کار جدیای نبود. ولی کم کم جدی شد، چون دیدم مردم نسبت به آن علاقه نشان میدهند و همین علاقه احترام برای من بهوجود آورد. و بعد، کارهای صمد بتدریج فیلمهای بهتری شد از فیلمهایی که قبلاً ساخته میشد. یعنی فیلم اول با فیلم آخر صمد، خیلی تفاوت دارد. از نظر ساختاری، از نظر قصه، و از نظر محتوا.
البته منکر هم نمیتوان شد که حرفهای جدی را هم در قالب کمدی میشود زد.
کمدی معنایش این نیست که اصلاً خالی از مفهوم و محتوای جدی است. نمایشنامههای بسیاری از دوران کلاسیک یونان تا بهحال نمایشنامههاییست که حاوی مفاهیم اجتماعی و انسانیست و با محتوای جدی پرداخت کمیک دارد.
آقای صیاد شما یکی از کسانی هستید که نسبت به جوایزی که به ایرانیها در خارج از کشور تعلق میگیرد، اغلب نگاه انتقادی داشتید. اعم از جوایز سینمایی تا جایزهی صلح نوبل خانم عبادی. به نظر شما هیئتهای ژوری صلاحیت ندارند یا در زیر کاسهی این جوایز احتمالاً نیمکاسهای میبینید؟
ببینید، من هیچ وقت انتقادی به جوایز نداشتم. من انتقادی حتی به افراد فیلمساز یا شخص خانم عبادی نداشتم. من شرایطی که وضعیت فعلی ما را مشخص میکند، میبینم. مثلاً فرض کنید شانسی بود خانم عبادی برای همهی ما، وقتی جایزه گرفت. ولی از این شانس برای تغییر وضعیت اجتماعی بهرهکافی گرفته نشد. من به این جنبهاش فقط اشاره میکنم. من برای شخص خانم عبادی بسیار احترام قائلم، تمام کتابم هم از این احترامی که برای ایشان قائلم آکنده است. ولی به این که از این شانس به سود ملت ایران و برای دگرگونی شرایط داخل کشور بهره کافی برده نشد توجه بیشتری کردم.
در مورد سینما چه طور؟
در مورد سینما هم اتفاقاً از اول من تکلیف خودم را روشن کردم. ببینید، من با حکومت جمهوری اسلامی و ساختار مذهبی این حکومت بهکلی مخالفم. در نتیجه با دستاوردهای چنین حکومتی هم طبعاً به خاطر همین مخالفت ریشهایم باید مخالف باشم و هستم. و اتفاقاً فیلمهای خوب این سینماست که برای رژیم بیاعتبار اعتبار میآفریند. من به این جنبه انتقاد دارم، نه این که چرا فلان فیلم خوب است یا فلان فیلم جایزه گرفته. حقاش بوده که بگیرد، برای این که فیلم خوبی ساخته سازنده. ولی اصولاً جمهوری اسلامی و کشور اسلامی ایران را سزاوار داشتن سینما، بهخصوص سینمای خوب، نمیدانم. برای این که این سینما در ایران همان طور که بارها گفتم و از تکرار حرف خودم هم بیزارم، یک ساختار کاملاً حکومتی دارد. یک مقولهی دولتیست.
سینما که شعر و قصه و نقاشی نیست که یک نفر در زیرزمین خانهاش به خرج خودش یا به خاطر دل خودش یک کاری انجام دهد. سینما بهخصوص در ایران امروز همه ضوابطش را بایستی دولت معین کند. بهخصوص سینمایی که امکان صدور پیدا میکند و به طور رسمی در محافل بینالمللی شرکت میکند. امکان ندارد این سینما بدون امضاء و تأیید و فشار جمهوری اسلامی اکران شود. مگر این که ما خودمان را به نادانی محض بزنیم.
به نظر شما این سینماگران چه باید بکنند؟ در شرایط فشار و خفقانی که بیش از سی سال به درازا کشیده، آیا باید بنشینند در خانه، و دستشان را بگذارند روی دستشان؟
وظیفهی بنده را شما هی دشوار میکنید. به من چه که وظیفه معین کنم که چه کار کنند. ما مسئول این نیستیم یا موظف نیستیم که تعیین تکلیف کنیم برای دیگران. هر کسی انتخاب خودش را میکند. من به آن انتخاب هم کار ندارم. حقشان هست که انتخاب کنند و این جوری کار کنند. من به نتیجهی کار توجه دارم. وقتی یک فیلمی در ایران ساخته میشود و فیلم بدی هم هست، خب بیله دیگ بیله چغندر، به من چه! ولی وقتی فیلم خوبی در رژیمی ساخته میشود که با سوزاندن سینمائی پر از آدمها و تماشاگران زنده سر کار آمده و همهمسئولین آن کارهم هنوز بر سر کارند، آیا واقعاً پایهی اخلاقی دارد به نظر شما هنوز؟ به نظر من ندارد.
من فقط همین را میگویم. اصلاً ساختن فیلم در یک چنین رژیمی پایه اخلاقی به قول خودشان «شرعی» ندارد. سئوال دیگر من این است که چرا شما فقط برای فیلمسازان دلسوزی میکنید، مگر هنر فقط محدود به فیلمسازی است. چرا برای تمام نوازندگانی که در ارکسترهای مختلف ایران تجربه و سابقه داشتند و الان در تمام جهان پراکندهاند و هیچ کدام کار اصلیشان را انجام نمیدهند، برای خانمهایی که باله کار میکردند یا هنرمندان زنی که در سینمای قبلی کار میکردند، ولی الان محکوم شدهاند به این که کار نکنند و اصلاً اسمشان هم آورده نشود دلسوزی نمیکنید؟ چرا تبعیض قائل میشوید در این دلسوزی؟
نه تبعیضی نیست. ولی هرکسی امکان بیرون آمدن ندارد. درست است آقای صیاد؟
من میگویم چرا برای آنهایی که انتخاب کردند که کار نکنند و آمدند بیرون کمتر دلسوزی میشود تا برای آنهایی که داخل کشورند و حتماً باید کار سینما کنند؟ سینما که نان شب نیست، سینماگر نانوا نیست که چون مردم نان میخواهند مجبور به کار باشد. بسیاری از شهرهای ایران که چندین میلیون جمعیت دارند حتی یک سینما ندارند. سینما در کشور ما اصلاً ساختار اجتماعی ندارد. اصلاً صنعت سینما وجود ندارد، بلکه صنعت فیلمسازی فقط وجود دارد، برای این که هم منافع داخلی در آن هست و هم منافع خارجی. صنعت سینما به مجموعه فعالیتهایی میگویند که در حاشیهی سینما، در زیر چتر سینما انجام میگیرد. مثل داشتن سینما، پخش فیلم و همه کارهایی که مربوط به این شغل میشود که اینها همهاش در ایران یا نیست یا در انحصار دولت است.
حتی در کشورهایی که سینما در آنها دولتی بود، مثل شوروی یا اروپای شرقی، دیگر مدیر سینما را دولت انتخاب نمیکرد. در تعیین فیلمبردار دخالت نمیکرد. در ایران کارکنان فیلم هم بایستی با نظر و تأیید وزارت ارشاد اسلامی کار کنند. شما چرا به اسم دلسوزی همه این چیزها را نادیده میگیرید؟ از روز نخست گفتم این سینما سینماییست که به ناحق برای رژیم ناحق اعتبار میآفریند و این حرف هم درست است و هنوزهم سر حرفم هستم. شما ببینید در شرایطی که اینهمه مسائل مختلف در کشور ما هست، در اوج بد بیاری های ملی ما و در اوج بیاعتباری حکومتی که در این کشور هست، یکهو ما یک فیلم در اسکار داریم. شما میدانید که اصلاً سینما و هنر در اسلام، آن هم اسلامی که در ایران حاکم است، واقعاً محلی از اعراب ندارد. ولی به این سینما دو دستی چسبیدهاند. چرا؟ برای این که منافع سیاسی دارد، حتی فیلمهای غیرسیاسی برایشان. یعنی یاد گرفتهاند چه جوری از آن استفاده کنند.
دوتا عامل هست در ایران که اینها توانستهاند ماهیت خودشان را در جهان با آن عوض کنند. یکی انتخابات بود که تقاش ۲۰۰۹ درآمد. درحالی که ما ایرانیها میدانیم که همیشه انتخابات همین جوری بوده، همیشه قلابی بوده، همیشه مردم سرکوب شدند، همیشه رأیشان مخدوش شده. این را همه میدانند، ولی جهانیان فقط به این دلیل که این فرستادههای رسانهها در ایران کارشان محدود شد و کار افتاد به دست بچههایی که دوربین دستشان بود و توانستند از طریق تلفن مخابره کنند وضعیت را، تمام جهانیان فهمیدند که خاصیت انتخابات در ایران چیست! هنوز نفهمیدهاند که خاصیت سینما در ایران چیست. دوزاری جهانیان هنوز نیفتاده که سینمای دولتی در ایران چه وظیفهای دارد.
آقای صیاد برویم به سراغ سینمای جهان. چند سالی است که جادو و جنبل و رؤیاهای آنچنانی در فیلمهای جهانی خیلی زیاد دیده میشود. خیلیها هم طرفدارش هستند. یعنی در واقع جزو پرفروشترینهاست. مثل «هاری پاتر»، «آواتار» و بقیه. به نظر شما قصد، سمت و سو دادن به نوع خاصی از تفکر و اندیشهی همگانیست یا احتمالاً جبران کمبودهاییست که ترمیم پذیر هم نیستند؟
قصد اصلی قربان سودآوریست. سرمایهگذارانی که سرمایهی هنگفت میگذارند، به درآمدی توجه دارند که بتواند آن سرمایه را برگرداند و منافعی را هم برایشان بهوجود آورد. این فیلمها به تجربه نشان داده که در این زمینه میتوانند به توفیق برسند. البته همیشه هم این طور نبوده. بسیاری وقتها هم فیلم با شکست فاحشی مواجه شده. در واقع این نوع روندی که پیش آمده، به خاطر رقابتیست که با تلویزیون وجود دارد.
تلویزیون و رسانههایی مثل شبکههایی که در اینترنت بهخصوص بهوجود آمده، با این صفحات کوچکشان، بالاخره نمیتوانند با یک چیزهای عظیمی مثلاً فرض کنید با فیلمهایی مثل «هاری پاتر» یا «تایتانیک»، که در پردهی عریض سینما واقعاً جلوهی خاصی دارند، رقابت کنند. در واقع همهاینها کمک کرده به این که هم تقاضا برای این فیلمها بالا برود و هم عرضه. اینها هم بالاخره هرکدام یک دورهای دارند. بزودی این نوع فیلمها هم توفیقشان محدود خواهد شد و دو مرتبه فیلمسازان یا کمپانیهای تولید فیلم که با بازار جهانی در ارتباط هستند و چشمداشتشان به بازار بینالمللیست، روششان را عوض میکنند و میروند طرف کارهایی که برایشان سودآور است.
در گذشته هم سینما کم سود نمیبرد. فیلمها اما محتوای با ارزشتری داشت، سینمایی که کمی اخلاقیتر بود و به خیلی از مسائل توجه داشت. ولی امروز اگر یک قاتلی را مطرح میکند، این قاتل دلیلی برای کشتن ندارد. این قاتل میکشد، برای این که پول بگیرد فقط.
و خب اسباب تأسف است.
در گذشته یک قاتل در فیلم های هیچکاک هزار مشکل روانی داشت. ولی امروز طرف احتمالاً فقط مشکل پولی دارد، همین طور است؟
به نظر این طور میآید. برای این که بازار وقتی گسترده شود، سرمایههای بیشتری بهکار رود، در نتیجه اینها هم به سود بیشتری توجه میکنند و مادام که مردم علاقه نشان دهند به دیدن این فیلمها، این فیلمها تکرار میشود و ساخته میشود و دنبال هیچ نوع هویت جدیدی هم نخواهد رفت سینما. به محض این که سلیقهها عوض میشود و مردم کُد بدهند به این سازندگان فیلمهای بزرگی از این دست، فوری اینها راه و روششان را عوض میکنند.
ولی خوشبختانه هنوز ساختن فیلم خوب و متفاوت به آخر خط نرسیده. هنوز فیلمهای خوب، فیلمهای متفاوت در گوشه و کنار جهان حتی در همین آمریکا که سازندهی اصلی و خاستگاه اصلی این فیلمهاییست که شما نام بردید، هرسال تعدادی فیلمهای مستقل هم ساخته میشود، فیلمهای خوب هم ساخته میشود و شما میبینید حتی در مسابقات سینمایی امسال فیلمها همه در ردهی فیلمهایی بود که شما برای محتوای آن فیلمها ارزش قائل هستید که حق هم همین است.
شما خودتان این فیلم آقای فرهادی را پسندیدید؟
فیلم بسیار خوب ساخته شده، بازی ها بسیار خوب است، فیلمنامه خیلی خوب است، کارگردانی خوب است. خب بالاخره این جوایزی که به آن داده شده، این آدمها صاحبنظرند در امر سینما. ولی نکاتی هست که فقط ما ایرانیها میتوانیم درک کنیم. اسباب تأسف است که اغلب نادیده میگیریم این نکات را. یکمقدار دروغهایی در فیلم هست که به نظر من یا دانسته است یا نادانسته. و آن هم نشان دادن وضعیت قضایی این دوره است که به نظر من در میان قوه قضاییه و اجرایی و قانونگذاری، قوه قضایی از همه این سه نیرو فاسدتر است و در واقع سرکوب اصلی توسط نیروی قضایی بهوجود میآید.
بیعدالتی اجتماعی توسط نیروی قضایی بهوجود میآید و در این فیلم شما تنها نقطه ضعفی که نمیتوانید ببینید، در دستگاه قضاییست که دارد به کار این زن و شوهر یا به این مواردی که پیش آمده رسیدگی میکند. برای این که منشأ همهی نابرابریها و بیعدالتیها در کشور ما نیروی قضایی کشور ماست. و اصلاً همین نیروی قضایی اسلامیست که با ضابطههای تمدن امروزی نمیخواند. اصلاً اختلاف حقوقی شرعی و اسلامی ما با ضابطههای حقوق بشر امروز در غرب همین است که خوانایی ندارد. ولی ما متوجه این نکات نمیشویم. حتی در امر رسیدگی به وضعیت زن و شوهر که براساس حقوق مدنی اسلامی حل و فصل میشود، ما میبینیم که اشکال وجود دارد. در تمام فیلمهایی که در این دورهی ۳۰ ساله از ایران از دادگاههای خانواده به خارج راه پیدا کرده، فیلم مستند یا غیرمستند یا هر چیز دیگری، هیچ وقت شما نمیبینید آن قاضی که آنجا نشسته دارد قضاوت میکند، عمامه سرش نباشد. یعنی از جامعهی روحانیت نباشد.
استثنائاً اینجا باید یک مرد بنشیند که همان طور قضاوت کند که زمان شاه میکرد و فیلم باید همان طور ساخته شود که عیناً میتوانست زمان شاه هم ساخته شود و ساخته هم میشد و با هیچ مانعی مواجه نمیشد. همهی مسائلی که در این دادگاهها میگذرد، نشاندهندهی این است که همه چیز سرجایش است، نقطه ضعف چندانی در کار نیست. پس در این ۳۰ ساله چه اتفاقی افتاده؟ یعنی هیچ تفاوتی نیست بین این دوره و دورهای که مربوط به گذشته است؟ هیچی، جز فقط یک روسری که سر خانم لیلا حاتمیست؟ که آن هم زمان شاه ما میدانیم خیلیها روسری سرشان بود.
زمان شاه هم میدیدیم بچههاشان را مردم میخواهند بفرستند خارج برای این که آیندهی بهتری داشته باشند. پس هیچی فرق نکرده؟ و باید بالاخره نظر قاضی، آن هم قاضی امروزی، برای رسیدگی به یک امر خانوادگی این طور حساس مثل حضانت کودک، باید برگردد به تصمیمی که کودک میگیرد؟ آن هم کودکی که دختر است! یعنی این دختر بعد از کودکی بزرگ میشود و تبدیل به یک زن و یک بانوی کامل می شود تا حقوقش را از دست دهد؟ یعنی دختربچههای ما حقوقی دارند که مادرهایشان ندارند؟ اینها چیزهاییست که خارجی اصلاً متوجه نیست، اصلاً کاری ندارد. فیلمنامه خوب نوشته شده، در و تخته بههم خوب چسبیده شده، بازیها بسیار خوب است، کارگردانی خوب است. خب چه مرضشان هست که جایزه ندهند.
آقای صیاد شما صمد را با قالیچهی حضرت سلیمان به آسمان بردید. با فولادزرهی دیو و اژدها درگیرش کردید. مدرسه فرستادینش. خوشبختاش کردید. به شهر رفت آرتیست شد. گوربهگور شد یا احتمالاً دربهدر. در سال نو قرار است وضعیت صمد به کجا برسد؟ انگشت توی چشم چه کسی میخواهد فروکند؟
والله هنوز فکر نکردم که در این سال نو باید چه کار کند. ولی شاید به این صرافت بیافتم و یک راهی برایش پیدا کنم چون او هم بیچاره خیلی احتیاج دارد...حالا انگشت را بگذاریم کنار، ولی او هم احتیاج دارد که راهی پیش پایش گذاشته شود که امیدوارم این راه برایش پیدا شود در سال جدید و به راهی کشانده شود یا من را با خودش به راهی بکشاند حداقل...
حالا این صمد است که واقعاً شما را به یک راهی میکشاند یا شمائید که صمد را به راهی میکشانید؟
بعضی وقتها در پاسخ این پرسش خودم هم واقعاً ماندهام که آیا این منم که برای او راه مشخص میکنم یا اوست که راه پیش پای من میگذارد. ولی خیال میکنم که اوست که راه پیش پای من میگذارد. یعنی کار دستم میدهد.
الهه خوشنام
تحریریه: جمشید فاروقی
پرویز صیاد علاوه بر بازی در سریال های تلویزیونی "اختاپوس"، "سرکار استوار"، "دائی جان ناپلئون" و...در چند فیلم نیز یا ایفای نقش کرده و یا کارگردانی. زنبورک، اسرار گنج دره جنی، راننده اجباری، بابک و دوستان، مسلخ، گوهر شب چراغ، و...از آن جمله است. فیلم "فرستاده" دستاورد سال های مهاجرت اوست. یافتن و راضی کردن او به پذیرش مصاحبه کار سادهای نبود. اما سرانجام موفق به این کار شدیم و چنین شد که او سکوت چند سالهاش را شکست و حاضر به گفتوگو با دویچه وله شد.
آقای صیاد شما فارغالتحصیل رشتهی اقتصاد هستید. بعد کتاب شعر و قصه منتشر کردید و به نمایشنامهنویسی روی آوردید. چه طور شد که به سراغ سینما رفتید؟ این قالبها به اندازهی کافی گنجایش حرفهای شما را نداشت؟ البته شما با اولین فیلم خودتان «میمیرم برای پول» مثل این که همه رشتهها را در یک قالب گنجاندید، همین طور است؟
اولاً من باید نکتهای را اصلاح کنم. این سابقهی سینمایی «میمیرم برای پول» را باید درست کنم. من همیشه از این عنوان بهخصوص که اولین فیلمی است که به من نسبت داده میشود، بدنم یکجورائی کهیر میزند. فیلمنامهای بود که من در جوانی نوشته بودم. اسمش بود «تلخ و شیرین». فیلمنامهی این تلخ و شیرین را از من گرفتند و رفتند یک فیلم ساختند. بعد که فیلم به بازار آمد، دیدم اسمش را گذاشتهاند میمیرم برای پول. این است که من اصلاً از همان اولین تجربهی خودم خیلی مأیوس و دلسرد شدم. چون خیلی فاصله داشت این عنوان با آن چیزی که خود فیلم حکایت میکرد که دربارهی دو جوان علاف بود که دنبال کار میگشتند. این یک کمدی بود که بعدها در فیلم مظفر هم این دو جوان را ما دیدیم که من بازی میکردم و نوذر آزادی.
خیلی دوست داشتم امکانی وجود داشت که این اصلاح یکجایی بهعمل میآمد. به هر حال من کار اصلیام را در واقع تئاتر میدانم. من با نمایشنامهنویسی کارم را آغاز کردم و نمایشنامهنویسی راه من را هموار کرد تا به تئاتر ادارهی هنرهای دراماتیک بروم. گروههای جوانی که تازه کار خود را در تلویزین شروع کرده بودند، از طرف ادارهی فرهنگ و هنر هر هفته برنامههای نمایشی میگذاشتند، من شروع کردم برای آنها نمایشنامه نوشتن و کار اصلی من در واقع آن شد. بعد تازه رفتم به دانشگاه.
اما نگفتید که چطور شد شعر و قصه را رها کردید و به سراغ تئاتر و سینما رفتید؟
هم احساس خودم و هم توصیه دوستان و کسانی که تخصصشان کار نمایشی بود. آنها در من قابلیت کار نمایش بیشتر میدیدند تا شعر و قصه. خودم هم همین تشخیص را دادم. دیدم آقا خیلی بهتر از من دارند شعر میگویند، قصه هم بهتر از من خیلی دارند مینویسند. ولی در زمینهی نمایشنامهنویسی دست زیاد نیست و ما تازه داریم تاتی تاتی میکنیم و تازه اول کار هستیم و در شروع کار امکان این که لااقل کار به آدم بیشتر داده شود، بیشتر است. در عمل هم همین طور شد. یعنی در واقع چون نمایشنامهنویس کم بود، من قبل از این که نمایشنامه بنویسم برای تلویزیون، سفارش نوشتناش به من داده میشد. من از قبل میدانستم که اگر نمایشنامهای بنویسم، یک عده منتظرند که آن را اجرا کنند. این طوری شد که احساس کردم کار من بیشتر در نمایشنامه طالب دارد تا در شعر و قصهنویسی.
حالا که شما صحبت نمایشنامهنویسی را کردید، بد نیست نگاهی بیاندازیم به وضعیت سناریو در سینما. نقش سناریو تا چه حد در خوب بودن یک فیلم میتواند مؤثر باشد؟ آیا تکینیک و اکشن برای ساختن یک فیلم خوب کافی است؟ یا این که سناریو از عناصر اصلی سازنده ی یک فیلم خوب است؟
فیلمنامه به طور کلی خیلی اهمیت دارد. یعنی یک فیلم خوب، حتماً براساس یک فیلمنامهی خوب نوشته یا ساخته شده. ولی همیشه این طور نیست. استثناهایی هم وجود دارد. فیلمهایی هست که براساس آثار ادبی بسیار شناختهشده و بسیار با ارزش و کلاسیک ساخته شده و فیلمهای خوبی نیست. و برعکس، فیلمهایی هستند که بر مبنای داستان هایی بسیار پیشپا افتاده در حد پاورقی روزنامهها ساخته شدهاند، اما در شمار فیلمهای خوب و درخشان تاریخ سینما هستند. ازجمله فیلمهای هیچکاک. هیچکاک داستانهایش از نظر قصه زیاد مهم نبود، ولی نوع فیلمسازی او واقعاً درخشان بود. ولی به طور کلی، فیلمنامه نقش اساسی در جریان عمومی فیلمسازی در جهان امروز دارد. یعنی طبعاً احتمال این که فیلمی براساس یک فیلمنامهخوب موفق باشد خیلی بیشتر است تا این که فیلمنامه ضعیف باشد.
برگردیم به خود شما و نقش «صمد». شما تا کنون کارهای جدی و کمدی زیادی داشتهاید. چرا مردم روی این نقشهای کمدی شما انگشت میگذارند و شما را از این بابت ستایش میکنند و نه آن نقش های جدی که کارهای بسیار باارزشی هم بوده؟
این سرنوشت بسیاری از کارهای جدی و دراماتیک است. تئاترهای دراماتیکی که در کشورهای دیگر اجراء میشود، اغلب با کمکهای دولتی روی صحنه می روند. حتی در انگلیس که مهد تئاتر جهان امروز است، بدون کمک دولتی، تئاتر شکسپیر هم حتی نمیتواند هزینههای خودش را درآورد. ولی از آنجا که مردم به کارهای شادیآور اقبال بیشتری دارند، این نوع کارها اصلاً احتیاجی به کمکهای دولتی و مؤسسههای خیریه ندارد. خودبهخود هزینههای خودش را تأمین میکند. این خاصیت سینما و تئاتر در همهی جهان است. یعنی اختصاص به کشور ما ندارد. شما میبینید که فیلمهای کمدی در جاهای دیگرهم خواهان بیشتری دارد تا فیلمهای جدی. فیلمهای جدی بیشتر بهخاطر علاقه سازندگانشان ساخته میشوند، در حالی که اگر به خواست مردم توجه داشته باشیم، فیلمهای کمدی بُرد بیشتری دارد.
صمد هم چنین سرنوشتی پیدا کرد. من روز اول که صمد را میساختم، واقعاً برایم کار جدیای نبود. ولی کم کم جدی شد، چون دیدم مردم نسبت به آن علاقه نشان میدهند و همین علاقه احترام برای من بهوجود آورد. و بعد، کارهای صمد بتدریج فیلمهای بهتری شد از فیلمهایی که قبلاً ساخته میشد. یعنی فیلم اول با فیلم آخر صمد، خیلی تفاوت دارد. از نظر ساختاری، از نظر قصه، و از نظر محتوا.
البته منکر هم نمیتوان شد که حرفهای جدی را هم در قالب کمدی میشود زد.
کمدی معنایش این نیست که اصلاً خالی از مفهوم و محتوای جدی است. نمایشنامههای بسیاری از دوران کلاسیک یونان تا بهحال نمایشنامههاییست که حاوی مفاهیم اجتماعی و انسانیست و با محتوای جدی پرداخت کمیک دارد.
آقای صیاد شما یکی از کسانی هستید که نسبت به جوایزی که به ایرانیها در خارج از کشور تعلق میگیرد، اغلب نگاه انتقادی داشتید. اعم از جوایز سینمایی تا جایزهی صلح نوبل خانم عبادی. به نظر شما هیئتهای ژوری صلاحیت ندارند یا در زیر کاسهی این جوایز احتمالاً نیمکاسهای میبینید؟
ببینید، من هیچ وقت انتقادی به جوایز نداشتم. من انتقادی حتی به افراد فیلمساز یا شخص خانم عبادی نداشتم. من شرایطی که وضعیت فعلی ما را مشخص میکند، میبینم. مثلاً فرض کنید شانسی بود خانم عبادی برای همهی ما، وقتی جایزه گرفت. ولی از این شانس برای تغییر وضعیت اجتماعی بهرهکافی گرفته نشد. من به این جنبهاش فقط اشاره میکنم. من برای شخص خانم عبادی بسیار احترام قائلم، تمام کتابم هم از این احترامی که برای ایشان قائلم آکنده است. ولی به این که از این شانس به سود ملت ایران و برای دگرگونی شرایط داخل کشور بهره کافی برده نشد توجه بیشتری کردم.
در مورد سینما چه طور؟
در مورد سینما هم اتفاقاً از اول من تکلیف خودم را روشن کردم. ببینید، من با حکومت جمهوری اسلامی و ساختار مذهبی این حکومت بهکلی مخالفم. در نتیجه با دستاوردهای چنین حکومتی هم طبعاً به خاطر همین مخالفت ریشهایم باید مخالف باشم و هستم. و اتفاقاً فیلمهای خوب این سینماست که برای رژیم بیاعتبار اعتبار میآفریند. من به این جنبه انتقاد دارم، نه این که چرا فلان فیلم خوب است یا فلان فیلم جایزه گرفته. حقاش بوده که بگیرد، برای این که فیلم خوبی ساخته سازنده. ولی اصولاً جمهوری اسلامی و کشور اسلامی ایران را سزاوار داشتن سینما، بهخصوص سینمای خوب، نمیدانم. برای این که این سینما در ایران همان طور که بارها گفتم و از تکرار حرف خودم هم بیزارم، یک ساختار کاملاً حکومتی دارد. یک مقولهی دولتیست.
سینما که شعر و قصه و نقاشی نیست که یک نفر در زیرزمین خانهاش به خرج خودش یا به خاطر دل خودش یک کاری انجام دهد. سینما بهخصوص در ایران امروز همه ضوابطش را بایستی دولت معین کند. بهخصوص سینمایی که امکان صدور پیدا میکند و به طور رسمی در محافل بینالمللی شرکت میکند. امکان ندارد این سینما بدون امضاء و تأیید و فشار جمهوری اسلامی اکران شود. مگر این که ما خودمان را به نادانی محض بزنیم.
به نظر شما این سینماگران چه باید بکنند؟ در شرایط فشار و خفقانی که بیش از سی سال به درازا کشیده، آیا باید بنشینند در خانه، و دستشان را بگذارند روی دستشان؟
وظیفهی بنده را شما هی دشوار میکنید. به من چه که وظیفه معین کنم که چه کار کنند. ما مسئول این نیستیم یا موظف نیستیم که تعیین تکلیف کنیم برای دیگران. هر کسی انتخاب خودش را میکند. من به آن انتخاب هم کار ندارم. حقشان هست که انتخاب کنند و این جوری کار کنند. من به نتیجهی کار توجه دارم. وقتی یک فیلمی در ایران ساخته میشود و فیلم بدی هم هست، خب بیله دیگ بیله چغندر، به من چه! ولی وقتی فیلم خوبی در رژیمی ساخته میشود که با سوزاندن سینمائی پر از آدمها و تماشاگران زنده سر کار آمده و همهمسئولین آن کارهم هنوز بر سر کارند، آیا واقعاً پایهی اخلاقی دارد به نظر شما هنوز؟ به نظر من ندارد.
من فقط همین را میگویم. اصلاً ساختن فیلم در یک چنین رژیمی پایه اخلاقی به قول خودشان «شرعی» ندارد. سئوال دیگر من این است که چرا شما فقط برای فیلمسازان دلسوزی میکنید، مگر هنر فقط محدود به فیلمسازی است. چرا برای تمام نوازندگانی که در ارکسترهای مختلف ایران تجربه و سابقه داشتند و الان در تمام جهان پراکندهاند و هیچ کدام کار اصلیشان را انجام نمیدهند، برای خانمهایی که باله کار میکردند یا هنرمندان زنی که در سینمای قبلی کار میکردند، ولی الان محکوم شدهاند به این که کار نکنند و اصلاً اسمشان هم آورده نشود دلسوزی نمیکنید؟ چرا تبعیض قائل میشوید در این دلسوزی؟
نه تبعیضی نیست. ولی هرکسی امکان بیرون آمدن ندارد. درست است آقای صیاد؟
من میگویم چرا برای آنهایی که انتخاب کردند که کار نکنند و آمدند بیرون کمتر دلسوزی میشود تا برای آنهایی که داخل کشورند و حتماً باید کار سینما کنند؟ سینما که نان شب نیست، سینماگر نانوا نیست که چون مردم نان میخواهند مجبور به کار باشد. بسیاری از شهرهای ایران که چندین میلیون جمعیت دارند حتی یک سینما ندارند. سینما در کشور ما اصلاً ساختار اجتماعی ندارد. اصلاً صنعت سینما وجود ندارد، بلکه صنعت فیلمسازی فقط وجود دارد، برای این که هم منافع داخلی در آن هست و هم منافع خارجی. صنعت سینما به مجموعه فعالیتهایی میگویند که در حاشیهی سینما، در زیر چتر سینما انجام میگیرد. مثل داشتن سینما، پخش فیلم و همه کارهایی که مربوط به این شغل میشود که اینها همهاش در ایران یا نیست یا در انحصار دولت است.
حتی در کشورهایی که سینما در آنها دولتی بود، مثل شوروی یا اروپای شرقی، دیگر مدیر سینما را دولت انتخاب نمیکرد. در تعیین فیلمبردار دخالت نمیکرد. در ایران کارکنان فیلم هم بایستی با نظر و تأیید وزارت ارشاد اسلامی کار کنند. شما چرا به اسم دلسوزی همه این چیزها را نادیده میگیرید؟ از روز نخست گفتم این سینما سینماییست که به ناحق برای رژیم ناحق اعتبار میآفریند و این حرف هم درست است و هنوزهم سر حرفم هستم. شما ببینید در شرایطی که اینهمه مسائل مختلف در کشور ما هست، در اوج بد بیاری های ملی ما و در اوج بیاعتباری حکومتی که در این کشور هست، یکهو ما یک فیلم در اسکار داریم. شما میدانید که اصلاً سینما و هنر در اسلام، آن هم اسلامی که در ایران حاکم است، واقعاً محلی از اعراب ندارد. ولی به این سینما دو دستی چسبیدهاند. چرا؟ برای این که منافع سیاسی دارد، حتی فیلمهای غیرسیاسی برایشان. یعنی یاد گرفتهاند چه جوری از آن استفاده کنند.
دوتا عامل هست در ایران که اینها توانستهاند ماهیت خودشان را در جهان با آن عوض کنند. یکی انتخابات بود که تقاش ۲۰۰۹ درآمد. درحالی که ما ایرانیها میدانیم که همیشه انتخابات همین جوری بوده، همیشه قلابی بوده، همیشه مردم سرکوب شدند، همیشه رأیشان مخدوش شده. این را همه میدانند، ولی جهانیان فقط به این دلیل که این فرستادههای رسانهها در ایران کارشان محدود شد و کار افتاد به دست بچههایی که دوربین دستشان بود و توانستند از طریق تلفن مخابره کنند وضعیت را، تمام جهانیان فهمیدند که خاصیت انتخابات در ایران چیست! هنوز نفهمیدهاند که خاصیت سینما در ایران چیست. دوزاری جهانیان هنوز نیفتاده که سینمای دولتی در ایران چه وظیفهای دارد.
آقای صیاد برویم به سراغ سینمای جهان. چند سالی است که جادو و جنبل و رؤیاهای آنچنانی در فیلمهای جهانی خیلی زیاد دیده میشود. خیلیها هم طرفدارش هستند. یعنی در واقع جزو پرفروشترینهاست. مثل «هاری پاتر»، «آواتار» و بقیه. به نظر شما قصد، سمت و سو دادن به نوع خاصی از تفکر و اندیشهی همگانیست یا احتمالاً جبران کمبودهاییست که ترمیم پذیر هم نیستند؟
قصد اصلی قربان سودآوریست. سرمایهگذارانی که سرمایهی هنگفت میگذارند، به درآمدی توجه دارند که بتواند آن سرمایه را برگرداند و منافعی را هم برایشان بهوجود آورد. این فیلمها به تجربه نشان داده که در این زمینه میتوانند به توفیق برسند. البته همیشه هم این طور نبوده. بسیاری وقتها هم فیلم با شکست فاحشی مواجه شده. در واقع این نوع روندی که پیش آمده، به خاطر رقابتیست که با تلویزیون وجود دارد.
تلویزیون و رسانههایی مثل شبکههایی که در اینترنت بهخصوص بهوجود آمده، با این صفحات کوچکشان، بالاخره نمیتوانند با یک چیزهای عظیمی مثلاً فرض کنید با فیلمهایی مثل «هاری پاتر» یا «تایتانیک»، که در پردهی عریض سینما واقعاً جلوهی خاصی دارند، رقابت کنند. در واقع همهاینها کمک کرده به این که هم تقاضا برای این فیلمها بالا برود و هم عرضه. اینها هم بالاخره هرکدام یک دورهای دارند. بزودی این نوع فیلمها هم توفیقشان محدود خواهد شد و دو مرتبه فیلمسازان یا کمپانیهای تولید فیلم که با بازار جهانی در ارتباط هستند و چشمداشتشان به بازار بینالمللیست، روششان را عوض میکنند و میروند طرف کارهایی که برایشان سودآور است.
در گذشته هم سینما کم سود نمیبرد. فیلمها اما محتوای با ارزشتری داشت، سینمایی که کمی اخلاقیتر بود و به خیلی از مسائل توجه داشت. ولی امروز اگر یک قاتلی را مطرح میکند، این قاتل دلیلی برای کشتن ندارد. این قاتل میکشد، برای این که پول بگیرد فقط.
و خب اسباب تأسف است.
در گذشته یک قاتل در فیلم های هیچکاک هزار مشکل روانی داشت. ولی امروز طرف احتمالاً فقط مشکل پولی دارد، همین طور است؟
به نظر این طور میآید. برای این که بازار وقتی گسترده شود، سرمایههای بیشتری بهکار رود، در نتیجه اینها هم به سود بیشتری توجه میکنند و مادام که مردم علاقه نشان دهند به دیدن این فیلمها، این فیلمها تکرار میشود و ساخته میشود و دنبال هیچ نوع هویت جدیدی هم نخواهد رفت سینما. به محض این که سلیقهها عوض میشود و مردم کُد بدهند به این سازندگان فیلمهای بزرگی از این دست، فوری اینها راه و روششان را عوض میکنند.
ولی خوشبختانه هنوز ساختن فیلم خوب و متفاوت به آخر خط نرسیده. هنوز فیلمهای خوب، فیلمهای متفاوت در گوشه و کنار جهان حتی در همین آمریکا که سازندهی اصلی و خاستگاه اصلی این فیلمهاییست که شما نام بردید، هرسال تعدادی فیلمهای مستقل هم ساخته میشود، فیلمهای خوب هم ساخته میشود و شما میبینید حتی در مسابقات سینمایی امسال فیلمها همه در ردهی فیلمهایی بود که شما برای محتوای آن فیلمها ارزش قائل هستید که حق هم همین است.
شما خودتان این فیلم آقای فرهادی را پسندیدید؟
فیلم بسیار خوب ساخته شده، بازی ها بسیار خوب است، فیلمنامه خیلی خوب است، کارگردانی خوب است. خب بالاخره این جوایزی که به آن داده شده، این آدمها صاحبنظرند در امر سینما. ولی نکاتی هست که فقط ما ایرانیها میتوانیم درک کنیم. اسباب تأسف است که اغلب نادیده میگیریم این نکات را. یکمقدار دروغهایی در فیلم هست که به نظر من یا دانسته است یا نادانسته. و آن هم نشان دادن وضعیت قضایی این دوره است که به نظر من در میان قوه قضاییه و اجرایی و قانونگذاری، قوه قضایی از همه این سه نیرو فاسدتر است و در واقع سرکوب اصلی توسط نیروی قضایی بهوجود میآید.
بیعدالتی اجتماعی توسط نیروی قضایی بهوجود میآید و در این فیلم شما تنها نقطه ضعفی که نمیتوانید ببینید، در دستگاه قضاییست که دارد به کار این زن و شوهر یا به این مواردی که پیش آمده رسیدگی میکند. برای این که منشأ همهی نابرابریها و بیعدالتیها در کشور ما نیروی قضایی کشور ماست. و اصلاً همین نیروی قضایی اسلامیست که با ضابطههای تمدن امروزی نمیخواند. اصلاً اختلاف حقوقی شرعی و اسلامی ما با ضابطههای حقوق بشر امروز در غرب همین است که خوانایی ندارد. ولی ما متوجه این نکات نمیشویم. حتی در امر رسیدگی به وضعیت زن و شوهر که براساس حقوق مدنی اسلامی حل و فصل میشود، ما میبینیم که اشکال وجود دارد. در تمام فیلمهایی که در این دورهی ۳۰ ساله از ایران از دادگاههای خانواده به خارج راه پیدا کرده، فیلم مستند یا غیرمستند یا هر چیز دیگری، هیچ وقت شما نمیبینید آن قاضی که آنجا نشسته دارد قضاوت میکند، عمامه سرش نباشد. یعنی از جامعهی روحانیت نباشد.
استثنائاً اینجا باید یک مرد بنشیند که همان طور قضاوت کند که زمان شاه میکرد و فیلم باید همان طور ساخته شود که عیناً میتوانست زمان شاه هم ساخته شود و ساخته هم میشد و با هیچ مانعی مواجه نمیشد. همهی مسائلی که در این دادگاهها میگذرد، نشاندهندهی این است که همه چیز سرجایش است، نقطه ضعف چندانی در کار نیست. پس در این ۳۰ ساله چه اتفاقی افتاده؟ یعنی هیچ تفاوتی نیست بین این دوره و دورهای که مربوط به گذشته است؟ هیچی، جز فقط یک روسری که سر خانم لیلا حاتمیست؟ که آن هم زمان شاه ما میدانیم خیلیها روسری سرشان بود.
زمان شاه هم میدیدیم بچههاشان را مردم میخواهند بفرستند خارج برای این که آیندهی بهتری داشته باشند. پس هیچی فرق نکرده؟ و باید بالاخره نظر قاضی، آن هم قاضی امروزی، برای رسیدگی به یک امر خانوادگی این طور حساس مثل حضانت کودک، باید برگردد به تصمیمی که کودک میگیرد؟ آن هم کودکی که دختر است! یعنی این دختر بعد از کودکی بزرگ میشود و تبدیل به یک زن و یک بانوی کامل می شود تا حقوقش را از دست دهد؟ یعنی دختربچههای ما حقوقی دارند که مادرهایشان ندارند؟ اینها چیزهاییست که خارجی اصلاً متوجه نیست، اصلاً کاری ندارد. فیلمنامه خوب نوشته شده، در و تخته بههم خوب چسبیده شده، بازیها بسیار خوب است، کارگردانی خوب است. خب چه مرضشان هست که جایزه ندهند.
آقای صیاد شما صمد را با قالیچهی حضرت سلیمان به آسمان بردید. با فولادزرهی دیو و اژدها درگیرش کردید. مدرسه فرستادینش. خوشبختاش کردید. به شهر رفت آرتیست شد. گوربهگور شد یا احتمالاً دربهدر. در سال نو قرار است وضعیت صمد به کجا برسد؟ انگشت توی چشم چه کسی میخواهد فروکند؟
والله هنوز فکر نکردم که در این سال نو باید چه کار کند. ولی شاید به این صرافت بیافتم و یک راهی برایش پیدا کنم چون او هم بیچاره خیلی احتیاج دارد...حالا انگشت را بگذاریم کنار، ولی او هم احتیاج دارد که راهی پیش پایش گذاشته شود که امیدوارم این راه برایش پیدا شود در سال جدید و به راهی کشانده شود یا من را با خودش به راهی بکشاند حداقل...
حالا این صمد است که واقعاً شما را به یک راهی میکشاند یا شمائید که صمد را به راهی میکشانید؟
بعضی وقتها در پاسخ این پرسش خودم هم واقعاً ماندهام که آیا این منم که برای او راه مشخص میکنم یا اوست که راه پیش پای من میگذارد. ولی خیال میکنم که اوست که راه پیش پای من میگذارد. یعنی کار دستم میدهد.
الهه خوشنام
تحریریه: جمشید فاروقی
0 comments:
ارسال یک نظر